Latest Posts

بخش ششم Subjective Audio Glossary & Audio Reviewing

جمعه ۱۴ فروردین ۱۳۸۸
/ / /
Comments Closed

من در ادامه این مبحث دو مقاله یکی از رومی و دیگری از طراح Audio Note رو با کمک دوست بسیار خوبم آقای مهندس فرشیمی عزیز ترجمه کردم.

مهندس فرشیمی عزیز یک از دوستان بسیار خوبی است که من برای نوشتن این مقالات مزاحمشون شدم و دلیلش اینه ایشان پانزده سالی میشه که به شکل حرفه ای نوازندگی میکنند و دو ساز پیانو و گیتار رو در حد کاملا حرفه ای مینوازند.

تجربه ایشان کمک ای به من بود برای نوشتن این مقاله و من لازم دیدم نگاه ایشان را در مورد سیستم صوتی بعنوان یک نوازنده حرفه ای در زمینه موسیقی کلاسیک برای شما بشکل خلاصه شرح بدم.

از نگاه ایشان هرچند با یک ساز بهتر بیشتر دوست داریم تمرین کنیم و یا با یک سیستم صوتی خوب (مثل ASR Emitter II با Manger 103) دوست داریم به رکوردهایی که علاقه مندیم بیشتر گوش دهیم اما ابزار یا همان سیستم صوتی جای چیزهایی مثل درک از موسیقی رو نمیتونه بگیره و درک از موسیقی با سیستم بهتر بالاتر نخواهد رفت.

آقای مهندس فرشیمی معتقدند ما یک لذت سطحی از موسیقی داریم و یک مساله آنالیز موسیقی، یک سیستم با وضوح و دقت بیشتر اجازه میده مغز صدا ها رو راحت تر بشنوه و راحت تر بتونه موسیقی رو آنالیز کنه.

ایشان میگفتند مغز یک نوازنده یا آهنگ ساز خودش موقع شنیدن یک قطعه اون قطعه رو بازسازی میکنه و خیلی نیازی نداره تا یک سیستم صوتی همه اون اطلاعات رو بهش بده.

من همین جا از ایشان بخاطر کمک هاشون تشکر میکنم و امیدوارم بتونم روزی این کمک ها رو در حد توانم جبران کنم.

مقاله رومی به آدرس زیر هست و من پیشنهاد میکنم خودتون اصل مقاله رو بخونید و اگر خیلی تنبل بودید ترجمه ناقص منو که خیلی ممکنه اشتباه داشته باشه بخونید. فراموش نکنید من با همه ایده های این نوشته کاملا موافق نیستم.

http://www.goodsoundclub.com/Playback/MyPlayback.aspx

رومی اول سعی میکنه مفهوم Musicality (لذت درونی حاصل از شنیدن موسیقی) رو از نگاه خودش شرح بده و بعد در مورد صدا حرف میزنه.

دقت کنید در ابتدا چگونه مفهوم musicality رو تعریف میکنه چرا که تا انتهای بحث با همون تعریف پیش میره، درک این مفهوم مهم هست و باید بهش دقت کنید.

رومی میگه حتی یک ارکستر Musicality رو در ما ایجاد نمیکنه چه برسه به یک سیستم صوتی و ما نباید Musicality رو به یک سیستم صوتی و یا حتی یک ارکستر اجرای زنده موسیقی نسبت بدیم.

یک سیستم صوتی که موسیقی پخش میکنه و یا یک ارکستر که یک موسیقی رو بشکل زنده اجرا میکنه فقط شایسته ایجاد فرصتی هست که یک سری اتفاقات در بخش آگاهی ذهن ما بیفته.

موسیقی یک تاثیر متقابل و فعل و انفعال بین آگاهی ما از یک چیز و آنچه آن چیز هست میباشد. یک تاثیر بین آگاهی ما از خودمان و آنچه ما هستیم هست.

لذت بردن Musicality وجود دارد و نیازی به تایید عقلی و منطقی توسط ذهن ندارد. موسیقی یک محصول مصنوعی است که منظور ما را ، خواسته ما را ، آرزوی ما را ، تاکیدات ما را میرساند برای اینکه بگوید ما چه هستیم آنهم با زبان مشترک موسیقی.

Musicality خالص در لحظاتی هست که ما موسیقی رو Compose (ترکیب و تصنیف) میکنیم. لحظه ای که شما آن احساسات معنی نشده را بر روی هارمونی صدا پیاده سازی میکنید و موسیقی متولد میشه.

وقتی موسیقی متولد و آشکار شد خودش زندگی مستقل اش رو آغاز میکنه. موسیقی بعد از تولد کم کم چیزهایی رو به همراه میاره مثل تبدیل به نت شدن و توسط رهبران مختلف اجرا شدن و …

نهایتا موسیقی متولد شده با نوع خواسته ها و تعبیرات انسانی رهبر اجرا دست کاری (منظور از دست کاری تغییر نت ها نیست بلکه نوع حس و حال اجراست) خواهد شد و بهتره بگیم تعبیر خواهد شد. موسیقی وقتی perform شد یعنی تغییر کرد چون با دخالت چند انسان به گوش ما رسید و دیگر آن خلوص را ندارد . دقت کنید منظور رومی این نیست رهبر ارکستر چیزی به نت ها اضافه یا کم کرد بلکه همین که یک موسیقی توسط کسی اجرا بشه از نگاه رومی اون موسیقی تغییر یافته درک میشه و این مساله ربطی به سازها و یا تغییر نت ها نداره بلکه منظور رومی اون حس و حال و ماهیت غیر فیزیکی موسیقی است که با اجرای کسی تغییر میکنه.

خود اجرای نوازندگان و تفاوت سازها باعث تغییراتی میشه و بعد از اجرا هم سیستم صدا برداری و رکورد با الگوریتم بی روح تبدیل به یک مدیا میشه که اسمش رو میگذاریم CD صوتی یا صفحه یا Tape و …

در لحظه Perform موسیقی تغییراتی داره آنهم بر اساس درک و احساس انسان اما در لحظه رکورد و بازسازی صدا یک سیستم الکترونیکی (غیر انسانی) بشکلی بی ربط به خود موسیقی شروع به تغییر دادن صدا میکنه. دقت کنید به اینکه تغییر ایجاد شده در یک سیستم الکترونیکی ذاتا با تغییر ایجاد شده توسط یک نوازنده فرق دارد چرا که نوازنده با یک شعور انسانی و با درکی از موسیقی اون تغییر رو ایجاد میکنه اما یکی سیستم الکترونیکی بدون هیچ درکی از موسیقی تغییراتی روی صدا میده.

درسته دو ویولن نواز وقتی یک قطعه رو اجرا میکنند با هم متفاوت هست اما در هر دو حالت یک حس انسانی این تغییر رو بوجود آورده اما یک سیستم صوتی متشکل از یک سری المان های بی روح هست که تاثیرشون روی صدا ناشی از یک درک و حس موسیقیایی نیست و ارتباط ما رو با موسیقی سخت میکنند دقیقا بخاطر همین تاثیر گذاری بدون داشتن حس و روح و درکی از موسیقی.

ارتباط ما با موسیقی به همین دلیل از طریق یک سیستم صوتی مشکل شده و نکته اینجاست تاثیر سیستم بر صدا باید طوری باشد که این ارتباط کمترین آسیب را ببیند.

من میدانم یک سیستم صوتی یا یک صدای بازسازی شده چگونه باید صدا بدهد البته نه به آن معنایی که Audiophile های دیگر تصور میکنند.

صدا به تنهایی معنی ندارد و ارتباط با موسیقی مهم هست. هر چیزی در مورد صدا کاملا به رابطه شنونده با آن مفهوم Musicality که شرح دادم مربوط میشود. وقتی میگویم میدانم یک سیستم صوتی چگونه باید صدا بدهد یعنی من یک ایده دارم که میدونم چگونه مغز من به یک صدا باید واکنش نشان دهد و اینکه چگونه مغز من باید به یک idea واکنش نشان دهد.

Idea >> music >> machine >> human communication

مطالعه و دقت در اشتباهات شنیداری و دقت در نحوه تعامل سیستم صوتی با idea صدا میتونه کمک کنه به صدای خوب برسیم. هر المانی در سیستم تاثیرش رو بجا میگذاره که بعضی تاثیرات static و برخی dynamic هست.

من وقتی میگویم یک سیستم چگونه باید صدا بدهد منظورم این نیست آن سیستم باید صدایش شبیه به صدای موسیقی زنده باشد.

خیلی وقت ها حتی در کنسرت هال از صدا لذت نمیبرید. برای ارزش یابی و قضاوت در مورد سیستم صوتی (همان صدای بازسازی شده) در مقایسه با صدای Live مثل قضاوت در مورد کیفیت یک ساندویچ بر اساس سس روی آن است.

مهمترین قسمت در Involve شدن موقع شنیدن صدا اینه که یاد بگیریم که احساس کنیم هیچ تفاوتی در صدای موسیقی اجرا نشده (idea) یا همان Pure music با موسیقی اجرا شده (perform music) و موسیقی بازسازی شده (reproduced music) وجود ندارد.

من میدانم یک سیستم باید چه صدایی بدهد و setup کردن آن سیستم برای من مثل آب خوردن هست و شبیه به رهبری یک ارکستر.

هسته موسیقی هست و مغز ما هم هنگام پخش هست و صدا رو به اون شکلی که میخواهم شکل میدهم.

همه اجزای سیستم صوتی یک وقفه و مانع در موسیقی بشکل های مختلف ایجاد میکنند و ما بعنوان طراح با مهارت و زیرکی نگاهمان را به تصویر میکشیم که چگونه یک صدای بازسازی شده باید باشد تا آن صدا بر اساس احتیاجات و نیاز ما از آنچه پخش میشود باشد در شاخص هایی مانند Tonal و Dynamic و …

و اینکه چگونه idea موسیقی باید در این مسیر تغییر کند تا نیاز های ما برآورده شود . تغییرات در هنگام بازسازی ممکن است مفید و یا غیر مفید در جهت ارتباط ما با idea موسیقی باشد.

نگاه مغز ما به موسیقی زنده و بازسازی شده باید یکی باشد هرچند هم perform و هم سیستم صوتی هر دو در صدا تغییراتی ایجاد میکنند و باید از هردو به یک اندازه واکنش نشان دهد.

درسته موسیقی زنده Live اطلاعات خیلی بیشتری در خودش دارد اما لذت واقعی از سمت شنونده شروع میشه و به ظرفیت شنونده در دریافت و بازسازی اون idea در درون مغز برمیگردد.

یعنی این مغز ماست که باید از موسیقی لذت ببرد و نباید فرقی بین صدای بازسازی شده با صدای زنده قائل شود و من خیلی از لحظات رو با رادیوی 50 دلاری موسیقی گوش میدم و در اکثر مواقع هیچ کاهشی در لذت شنیداری ام حس نمیکنم در مقایسه با زمانی که با سیستم اصلی ام همان موسیقی را میشنوم.

پس معنای High-end چیه؟!

بنظر من high-end یک چیز مصنوعی هست و کاملا بی مورد و بی فایده و هیچ ارتباط مستقیمی بین صدا و Musicality نیست.

یعنی هیچ ارتباطی بین لذت شنیداری با نوع اجرای موسیقی و سیستم صوتی پخش کننده موسیقی نیست.

ما یک توانایی در درک و ارتباط با Idea موسیقی داریم (تحت هر شرایطی) و این ارتباط هیچ ربطی به موسیقی بازسازی شده نداره.

بحث صدا Audio یک فیلد مجزا از Musicality و مربوط به خودش هست با زبان خودش و با متدهای خودش که نباید آن را با Musicality قاطی کنیم.

نباید audio و سیستم صوتی بشه یک پیش نیاز برای لذت بردن از موسیقی و درک تفاوت منطقی و درست این دو مقوله باید یکی از مهمترین اهداف یک شنونده باشه.

اگر این تفاوت خوب درک بشه بعدش باید بگویم audio مقوله جالبی هست و بی ضرر.

از این به بعد من در مورد audio حرف میزنم فقط بعنوان یک فیلد کاملا جدا از بحث لذت بردن از موسیقی.

در کتاب Sound Quality در بحث ارتباط شنونده با صدا ما 6 سطح داریم که در 5 سطح اول ارتباط این دو مقوله هیچ ربطی به هم ندارند و فقط در مرحله ششم ربط پیدا میکنند.

از نگاه من ارتباط دو مقوله Audio با Musicality مثل ارتباط هوش یک انسان با مهارتش در بر زدن یک دست ورق هست.

من میدان یک صدای بازسازی شدا چگونه باید باشد و من با این باورم سیستم رو setup میکنم و لازم نیست با یک موزیسین مشورت کنید چون اون چیزی برای گفتن به شما نداره. لزومی نداره که سیستمی رو بدون هدف setup کنید .

سیستم من کاراکتر زیاد داره و صداش خیلی از اون صدایی که Audiophile ها بنام neutral تعریف میکنند فاصله داره. سیستم من neutral هست اما به معنایی دیگر و من بر روی این neutrality کار میکنم.

به عقیده من یک سیستم صوتی باید مثل یک فیلتر اکتیو باشه در تعامل با موسیقی که این فیلتر باید ابتدا موسیقی را بشناسد و بعد از آنالیز آن آنرا پخش کند، هم موسیقی و هم نتیجه آنالیز را و کاری کند که موسیقی ای که بشکل بد اجرا شده سانسور شود.

برعکس وقتی موسیقی خوب هست یعنی idea و اجرا خوب هستند باید به بهترین شکل آنرا پخش نماید .

با یک سیستم صوتی خوب شما به سختی میتوانید وقتی یک اجرای خوب میشنوید نفس بکشید و کاملا تحت تاثیر قرار میگیرید.

اگر idea خوب نباشد اما با بهترین کنسرت در بهترین سالن اجرا شود باز شما لذت نخواهید برد و خسته خواهید شد.

یک سیستم صوتی از المانهای زیادی تشکیل میشود که هیچ کدام آنها هنگام ایجاد تغییر در صدا از خود آگاهی ندارند اما یک طراح هنرمند باید به شکلی آن المان ها را در کنار هم قرار دهد که ما بیشترین ارتباط را با Idea موسیقی برقرار کنیم.

کسانی که صدای سیستم صوتی منو در خانه میشنوند باور نمیکنند این صدا همان صدای سیستم romy هست چون از اون neutrality که در ذهن دارند خیلی فاصله داره.

Read More

بخش پنجم Subjective Audio Glossary & Audio Reviewing

جمعه ۱۴ فروردین ۱۳۸۸
/ / /
Comments Closed

من دو شرط لازم و کافی برای میوزیکالیتی (بطور کلی هم برای یک صدا که شامل همه چیز از خود موسیقی گرفته تا صدای بازسازی شده) بیان کردم و لازمه بیشتر در مورد میوزیکالیتی یک سیستم صوتی توضیح بدم.

مغز وقتی به موسیقی گوش میکنید شروع به ارتباط برقرار کردن با خود صدا میکنه و در مد نرمال تمام تمرکزش خود موسیقی هست و صدا رو با رفرنسی مقایسه نمیکنه و وارد مد آنالیز هم نمیشه و سعی میکنه از شنیدن موسیقی لذت ببره. مغز ما یک پتانسیلی (مثلا 5 ساعت در روز) برای شنیدن موسیقی داره و اگر با یک صدای خوب مواجه باشه کل اون 5 ساعت رو به موسیقی گوش میده اما اگر سیستم اذیت کنه اون پتانسیل 5 ساعته در مثلا 3 ساعت به فعلیت میرسه. این پتانسیل اولیه شنیداری در آدمها بر اساس وضعیت مغزشون متفاوت هست.

تا زمانی که صدای در حال پخش شنونده رو خسته نکنه و اجازه بده مغز از موسیقی لذت ببره و راحت باشه ، مغز کارش رو انجام میده و مشکلی هم پیش نمیاد. اما هر سیستمی اجازه نمیده مغز راحت روی موسیقی تمرکز کنه و از صدا لذت ببره و ممکنه سیستم صوتی بشکلی روی صدا تاثیر بگذاره که باعث خستگی شنیداری بشه و نه تنها لذت شنیداری رو کم کنه بلکه کم کم شنونده رو به سمت خاموش کردن سیستم هم بکشونه.

چرا؟

مشکل اینجاست یک فیلتر صدا (من کل تغییرات ای که از لحظه صدابرداری و رکورد و … تا سیستم صوتی و آکوستیک خانه ما رو به اختصار فیلتر صدا فرض میکنم) به سه شکل بر روی اطلاعات کل صدا تاثیر میگذاره :

الف – تغییراتی که باعث ناخوشایند شدن صدا و خستگی شنیداری میشه

ب – تغییراتی که باعث ناخوشایند شدن نمیشه اما با حذف اطلاعاتی باعث کاهش زیبایی موسیقی میشه

ج – تغییراتی که تاثیری بر حس شنیداری نداشته و برای حس شنیداری یا مهم محسوب نمیشه و یا اهمیتش خیلی خیلی کم هست

(اینجا اضافه میکنم یک تغییر خوشایند یا ناخوشایند بر اساس تاثیرش بر بازه بین خوداگاه تا ناخودآگاه یک زمان درکی داره و برخی در لحظه (متمایل به خودآگاه) توسط مغز درک میشوند و برخی در درازمدت (متمایل به ناخودآگاه) تاثیرشون رو نشون میدهند)

مساله اینجاست هنگامی که موسیقی برای درک در مغز پردازش میشه ممکنه تغییراتی که فیلتر صدا روی موسیقی ایجاد کرده مغز رو دچار خستگی و مشکل بکنه و کاری کنه مغز در حالت مد نرمال شنیدن خسته بشه و تمرکزش رو بر روی موسیقی کاهش بده (نداشتن شرط لازم میوزیکالیتی).

ممکن هم هست کاری کنه مغز اصلا توجهش جلب نشه و به لذت بردن از موسیقی ادامه بده و زمانی توجه مغز جلب بشه که یک سیستم دیگه در کنار سیستم قبلی طوری صدا رو پخش کنه که اطلاعات کمتری رو از صدا حذف و باعث لذت شنیداری بیشتری بشه. فیلتر صدا اگر از نوع دوم و سوم بر روی صدا تاثیر بگذاره مشکل خیلی جدی پیش نمیاد (شرط اول میوزیکالیتی برآورده میشه) و شنونده به صدا عادت میکنه و در این حالت شنونده آرامش لازم رو داره و به شنیدن در درازمدت ادامه میده و ممکنه تا صدای بهتری نشنوه و تا پولی نداشته باشه برای سیستم هزینه نکنه (مثل همون رادیو لامپی که صداش جلب توجه نمیکنه).

تاثیر آکوستیک بد کاملا جزو دسته اول قرار میگیره که کاملا لذت شنیداری رو کم میکنه و خستگی شدید شنیداری میاره و یک آمپلی فایر با خروجی ترانس اطلاعات فرکانسهای خیلی بالا و خیلی پایین رو پخش نمیکنه که این کار به لذت شنیداری آسیب نمیرسونه و فقط از لذت شنیدن کم میکنه.

برخی تغییرات هم بی اهمیت تلقی میشوند که البته ممکنه در بخش خودآگاه ما تغییرات مهمی بنظر بیایند اما در بخش ناخودآگاه تفاوتی ایجاد نکنند مانند ابعاد تصویر صدا که به گوش من خیلی مهم نیست ابعاد و عرض چقدر باشه و یا فرض کنید پاسخ فاز طوری تغییر کنه که سازها کمی عقب تر شنیده شوند که از نظر من این تغییر بی اهمیت تلقی میشه و یا کمی انرژی فرکانسهای بالا کمتر بشه البته بدون دیستورت فاز که به گوش من خیلی اهمیتی نداره .

خب، با توجه به مطالبی که گفته شد برای کسی که دوست داره در مسیر درست به سمت ایده الش حرکت کنه با توجه به بودجه ای که داره طبیعتا اولویت هایی وجود خواهد داشت.

در اولین قدم باید کاملا بر روی عواملی که باعث خستگی شنیداری میشوند کار کرد و با هر بودجه ای ابتدا باید کاری کنیم سیستم صوتی و آکوستیک خانه ما تا حد ممکن تغییراتشون بر روی صدا از نوع اول نباشه تا ما در دراز مدت خستگی شنیداری نداشته باشم و بعد سعی کنیم بر اساس بودجه مون به سمتی حرکت کنیم که سیستم صوتی و آکوستیک خانه ما اجازه دهند اطلاعات بیشتری از صدا (زیبایی موسیقی) درک شود و ما لذت بیشتری ببریم و فراموش هم نکنیم که همیشه تغییراتی (از نوع سوم) هست که واقعا ارزش هزینه کردن نداره. یعنی به عبارتی اول باید شرط لازم رو برای میوزیکالیتی برآورده کنیم و بعد سراغ شرط کافی برویم.

بعد از برآوردن شرط لازم با نگاهی درست و با شناخت سلیقه شنیداری مان و موسیقی هایی که بیشتر میشنویم به سمت شرط کافی میرویم. شرط کافی یک صدای زیبا اینه که ما هر چه بیشتر در موسیقی غرق و ارتباط عمیق تر و حسی تری با موسیقی برقرار کنیم.

در این مسیر ما باید بیشتر به ناخوداگاه توجه کنیم و به دنبال کمتر حذف کردن اطلاعات میکرو ای باشیم که آن اطلاعات در بخش خودآگاه خیلی مهم بنظر نمیرسند اما در خودآگاه ما تاثیرات عمیق تری دارند.

در طول مسیر بهتر شدن باید همیشه مواظب باشیم آن شرط اولیه برقرار بماند چرا که ممکن است یک تغییر در صدا خیلی چیزها رو بهتر کنه اما تا حدی اون شرط لازم رو زیر سوال ببره و این تغییر یک راه حل درست بحساب نمیاد.

این نگاه رومی برای من خیلی جذابه ، بنظر من این آدم یک ایده ال گرای واقعی است Perfectionist و خیلی خوب در مورد پدیده ای مانند DSP برای تصحیح پاسخ اتاق حرف میزنه ، رومی میگه یک Approach یا همان روش برای بهتر کردن باید Pure باشد به این معنی که روش مذکور باید هم در جهت حل مشکل و بهتر کردن در آن بعد خاص باشد و هم این راه حل مشکلات کوچک دیگری (در پزشکی بهش میگیم عوارض جانبی) را در ابعاد دیگه درست نکند حتی اگر مقیاس مشکلات پیش آمده خیلی خیلی کوچک و در مجموع نتیجه قابل قبول باشد. رومی با نگاه به این شکل بهتر کردن مخالف هست و میگه همیشه یک راه حل درست و Pure هست که هم کمک میکنه در اون بعد و شاخص ای که میخواهیم پاسخ بهتری جواب بده و هم در هیچ بعد دیگه ای مشکل جدیدی درست نکنه و حتی دیگر ابعاد رو هم بهتر کنه. این نگاه دقیقا با نگاه مینی مال هماهنگ هست چرا که در مسیر مینی مال اگر راه حل ای پیدا شود به نتیجه میرسیم بدون اینکه در ابعاد دیگری به مشکل بخوریم اما در طراحی Complex ما برای حل یک مشکل از روشی استفاده میکنیم که مینی مال نیست و وقتی مثلا در شاخصی مانند گسترش فرکانسی نتیجه بهتری گرفتیم به شاخص های دیگر مانند texture لطمه میزنیم و یا در دیجیتال وضوح رو بهتر میکنیم اما ده ها شاخص دیگر را خراب میکنیم.

در یک مسیر درست حرکت کردن و پول برای یک تغییر درست دادن لذتبخش است و ما به اندازه ای که هزینه میکنیم یک چیزهایی بدست می آوریم و مثل سیستم بازی 99 درصد Audiophile های الان نیست که خرج بیهوده میکنند و چیزی بدست نمی آورند.

نکته مهم اینه که وقتی شرط لازم برقرار شد و تا حدی هم ما به یک صدای Emotional و خوب رسیدیم دیگر کم کم بیشتر متوجه موسیقی و آلبوم خریدن میشویم تا استریو فایل خوندن ، نمیگم این ارتقا ها تموم میشه اما شوق ما برای شنیدن و لذت بردن از موسیقی در مقایسه با الان خیلی پررنگ تر و بیشتر میشه.

Read More

بخش چهارم Subjective Audio Glossary & Audio Reviewing

جمعه ۱۴ فروردین ۱۳۸۸
/ / /
Comments Closed

برگردیم به تعریف میوزیکالیتی:

من میوزیکالیتی رو در مورد صدا تعریف میکنم و این تعریف کل موسیقی و صدای بازسازی شده رو شامل میشه. یعنی این تعریف به سیستم صوتی محدود نمیشه و شامل صدای سازهای مختلف و کلا هر چیزی که به شکل صدا درک بشه رو شامل میشه.

از نگاه من میوزیکالیتی یک شرط لازم داره و یک شرط کافی.

شرط لازم برای میوزیکال بودن یک صدا اینه که کمتر تجزیه پذیر رفتار کنه و موقع ارتباط با موسیقی مغز چه در بخش خودآگاه و چه در بخش ناخودآگاه توجه اش به اجزای صدا جلب نشه و تا حد ممکن صدا بصورت یک ترکیب کل درک بشه.

(باز هم تکرار میکنم این مفهوم فقط شامل سیستم صوتی نمیشه و به خود صدا توجه داره)

هر چقدر یک ساختار مانند صدا توجه مغز رو از مد ارتباط با کل اثر مانند موسیقی به سمت های دیگری بکشه یعنی صدا تجزیه پذیر رفتار کرده و اجازه نداده مغز براحتی در مد ارتباط با آن اثر (موسیقی) بمونه.

شما صدای یک ساز رو اگر در یک فضای خوب بشنوید (در صورتی که نوازنده خیلی خوب بتونه اون حس رو با ساز منتقل کنه) هرگز به شما این احساس دست نخواهد داد که اون صدا شاخص هاش چگونه هست، مثلا توجه تون به این جلب نمیشه که تصویر صدا و عمقش چقدر هست و یا چقدر صدا دینامیک خوبی داره و یا چقدر بافت خوبی داره.

وقتی صدا اون حالت تجزیه پذیر رو با خودش داشته باشه حتی با وضوح و Neutrality خیلی بالا حتی شرط اول هم برقرار نمیشه و سیستم یک صدای میوزیکال به ما نمیده. رومی میگه 90 در صد سیستمهای به اصطلاح های اند یک Conflict بین Musicality و Resolution دارند که دلیلش رو اونجا مکان بلندگو (DPOLS) میدونه.

یک مفهوم ای Audio Federation تو سایتش نوشته بود به نام Illusion of Neutrality و مطلبی هم طراح Audio Note در همین مقاله در مورد Resolution vs detail نوشته که جالبه و در هر دو اینها به این مساله اشاره داره که صدایی که جلب توجه کنه و تجریه پذیر رفتار کنه حتی در نهایت القاء حس دقت باز هم از ایده ال فاصله داره و Musical به حساب نمیاد.

طراح Audio Note میگه هم خوانی صدای دو درایور خیلی مشکل هست و هم خوانی سه تا درایور تقریبا ناممکن و دلیلش اینه هم جنس نبودن صدای درایورها میتونه مغز رو متوجه خودش بکنه و نباید صدا به دو شاخص متفاوت تجزیه بشه.

شرکت Tenor هم مفهومی بنام HIS (Harmonic Structural Integrity) تعریف کرده که معنی اش اینه نوع دیستورشن باید با افزایش فرکانس ثابت بمونه تا صدا خوب باشه و این نشون میده چقدر یک شکل بودن (Integrity) مهم هست تا مغز ما متوجه اجزای صدا نشه.

صدایی خوبه که ما رو از بند کثرت و درگیر اجزاء بودن به سمت دریافت یک کل و وحدت ببره و باعث بشه ما وارد یک فضایی بشیم که در اون زیبایی ، آرامش ، از خود بیخود شدن ، سبک شدن و در یک کلام خوب شدن رو تجربه کنیم.

من صدای سیستم 300 میلیونی رو یک در یک فضای بد شنیدم و سرم بعد از 1 ساعت درد گرفت. بنابراین اگر صدایی در اوج Neutral و دقیق بودن و Resolution خیلی بالا داشتن تجزیه پذیر رفتار کنه و توجه مغز رو از شنیدن به سمت های دیگری ببره (مثل آنالیز صدا و …) اون سیستم ارزش میوزیکالیتی اش خیلی پایین هست.

به یک ملودی دقت کنید که از یک سری اجزاء (نت های پشت سر هم) تشکیل شده، ما وقتی با اون ملودی ارتباط برقرار میکنیم کل اون ملودی و نه تک تک نت هایش ما رو به یک حس خاص هدایت میکنه. اگر نوازنده خوب نتونه اون قطعه رو اجرا کنه ما به اون حالت Involve شدن نمیرسیم و مغز ما بخاطر Involve نشدن مسیرش عوض میشه چرا؟ چون اجزای ملودی طوری به هم پیوند نخوردند که ما رو به اون حالت Emotionally Involving برسونند. این تغییر مسیر مغز موقع شنیدن سیستم در یک Audiophile به سمت درگیر اجزای صدا شدن هست و اینکه میره میگرده ببینه مشکل از کجاست و در یک آهنگساز ممکنه بشکل توجه به شکل اجرای یک نوازنده باشه و نه توجه به موسیقی.

وقتی نتیجه تاثیر ترکیب کل صدا بر خودآگاه و ناخودآگاه ما خوب نیست ما وارد دنیای جهنمی Audio میشیم. شروع میکنیم به بهتر کردن اجزای صدا ، مثلا با خریدن آمپلی فایر مدل بالاتر MKII و یا بلندگوی گنده تر مدل بالاتر سعی میکنیم شفافیت و یا وضوح و یا گسترش فرکانسی رو بهتر کنیم و فراموش میکنیم صدای خوب نتیجه ترکیب خوب هست و نه اجزای بهتر و تا زمانی که شرط لازم برای میوزیکال بودن رو نداشته باشیم پول هامون و انرژی هامون به هدر میره بدون اینکه نتیجه ای بگیریم.

قیافه عروس های امروزی رو وقتی از این آرایشگاهها میان بیرون ببینید، این قیافه ها منو یاد صدای سیستم هایی که میشنوم میندازه ، اجزا به شکل Exaggerated تغییر کرده اما کل ترکیب هیچ هماهنگی و بالانسی نداره و وقتی به این چهره نگاه میکنی انگار هر کدوم از اجزای صورت داره میره تو چشم آدم دقیقا مثل صدای سیستم های صوتی در اتاق های امروزی که موقع شنیدن همش توجه آدم به اجزای صدا جلب میشه.

وقتی از مد شنیدن و ارتباط با موسیقی توجه مون به اجزای صدا جلب میشه بدبخت میشیم چون هر ماه مجله استریو فایل و Absolute Sound یک سیستم جدید معرفی میکنه که صداش از رفرنس قبلی بهتر هست و همیشه ما در یک دور باطل و اعصاب خورد کن قرار میگیریم که نگرانیم الان دیگه آمپلی فایرمون بهترین آمپلی فایری که باید نیست. و جالب اینکه آدم هایی مثل جاناتان والین پیدا میشن که همش از عبارت The best استفاده میکنند تا بیشتر به شکل احمقانه ای روی ما تاثیر بگذارند. منم قبول دارم هر روز تکنولوژی باعث میشه که مثلا A بهتر از B در شاخص هایی بشه اما این مساله ربطی به میوزیکال بودن پیدا نمیکنه و خنده دار اینه بعد از 100 سال تبلیغ و ستاره دادن به سیستم های Complex الان دارند دوباره برمیگردند به لامپ و هورن و آنالوگ.

این مجلات کارشون ابله فرض کردن مخاطب ، به گردش انداختن پول در صنعت صدا و خط مشی دادن به یکسری بقول رومی idiot و Moron هست.

رومی راست میگه که 99 درصد نوشته های مجلات روی اجزای صدا متمرکز هست ، مثلا شفافیت بهتر شد و یا ریتم این یکی بهتره و … و کلا صحبت در مورد اجزای صدا آنهم کاملا از روی تاثیر بر بخش خودآگاه ذهن. نمیگم آنچه مینویسند کاملا دروغ هست بلکه آنچه مینویسند ربطی به میوزیکالیتی نداره و روششون از نگاه رومی یک روش غیر کارامد و بیشتر بنفع بازار هست.

http://www.romythecat.com/Forums/ShowPost.aspx?postID=50#50

یک دور باطل که فقط نفعش میره به جیب بازار …

رومی میگه حتی اگر صدا تجزیه پذیر رفتار کرد باید سعی کنی به موسیقی گوش بدی نه اینکه همش در فکر ارتقا باشی و بری در مسیری اشتباه پول خرج کنی.

جالب اینجاست ممکنه یک رادیوی کوچک لامپی صدایی تجزیه ناپذیر به ما بده در حالی که وقتی به اجزای صدای اون دقت کنی ببینی هیچ فاکتور ارزنده ای نداره، مثلا نه شفافیت بالایی داره و نه گسترش فرکانسی بالایی و نه Image خیلی خوبی و … اما کل ترکیب صدا در مقایسه با یک سیستم 100 میلیونی تجزیه ناپذیر تر رفتار کنه.

قبلا در تحلیل منگر نوشتم مقایسه پارامترهای صدای دو بلندگو برای مقایسه آنها ایده خوبی نیست و مهم اینه وقتی به صدا گوش میکنیم صدا شاخص هاش جلب توجه نکنه و خود رومی هم معتقده بهتره برای مقایسه دو صدا نیاییم با A/B تست کردن ببینیم اجزای این با اون چه فرقی دارند و بهتره اول یکی رو بشنویم و ببینیم چقدر راحت تر با موسیقی در ارتباط بودیم و بعد اون یکی رو بشنویم ببینیم وضعیت دومی چگونه هست و مقایسه اجزای صدا در تست A/B خیلی روش مناسبی خصوصا برای یک شنونده معمولی نیست.

میرسیم به شرط کافی ، شرط کافی برای میوزیکالیتی رو من هم خوانی ترکیب صدا با خود شنونده میبینم ، هر چقدر یک موسیقی با ناخودآگاه ما بیشتر و بهتر ارتباط برقرار کنه و هر چقدر تاثیر آن بر ما بیشتر باشد ما به وضعیت بالاتر و بهتری از بعد ناخودآگاهمون میرسیم.

عمق تاثیر یک موسیقی به میزان Involve شدن و غرق شدن ما و رفتن از عالم کثرت به عالم وحدت برمیگرده و البته اگر سیستم صوتی هم آن هم خوانی لازم رو با نوع موسیقی داشته باشه ممکنه این اتفاق زودتر بیفته.

وقتی ما عمیقا تحت تاثیر موسیقی قرار میگیریم و در اون فضا غرق میشیم دیگه هیچ بخشی از مغز ما متوجه صدا و اجزای صدا و کلا مقوله سیستم صوتی نمیشه و ما در یک فضای دیگر که به ناخوداگاه ما نزدیک تر است به شکلی در موسیقی حل میشیم که همه چیز های مربوط به اجزای صدا و عبارات های فای و سیستم صوتی و کابل و برق و … همه و همه فراموش میشه و از بین میره. مغز از هر چیزی شسته و فارغ میشه و جای اونرو شرابی بنام موسیقی پر میکنه.

قبلا هم گفتم هر نوع سیستم صوتی با یک نوع موسیقی ممکنه پاسخ بهتری بده (موسیقی پر تحرک با Solidstate و موسیقی حسی و آرام با لامپ) و وظیفه اون سیستم اینه در انتقال تاثیر آن نوع موسیقی بر خودآگاه و ناخودآگاه ما درست تر عمل کنه.

بنظر میرسه موسیقی هایی که تاثیرات عمیق تری بر ناخوداگاه ما دارند بیشتر حسی هستند تا ایجاد کننده هیجان در بخش خودآگاه مغز و برای همینه کلا لامپ ها در کنار آنالوگ حرف های بیشتری برای زدن دارند هرچند هم اجزای صدای آنها هنگام تحلیل در بخش خودآگاه مغز کمتر از سیستم های Solidstage و Digital شنونده رو مجذوب خودش میکنه و هم وضعیت پاسخ آنها از دید Objective زیر اسیلوسکوپ بدتر از سیستم های Complex هست.

بنظر میرسه هرچقدر صدایی Impress کننده تر باشد و تاثیر بیشتری در نگاه اول بر بخش خودآگاه ذهن بگذارد احتمال اینکه در ناخودآگاه مغز باعث ایجاد اتفاقات خوبی شود کمتر است.

نمیدانم ، شاید دلیل بهتر بودن سیستم های مینی مال (مثل لامپ و آنالوگ) هم اینست که بخاطر تغییر ابعاد کمتری از صدا احتمال تجزیه پذیری آنرا کاهش میدهند و تاثیر کمتری بر بخش خودآگاه ذهن و تاثیر بیشتری بر بخش ناخودآگاه مغز میگذارند ، شایدم بخاطر حفظ اون اطلاعات خیلی Micro صدا که در بخش خودآگاه خیلی مهم جلوه نمیکنند اما در بخش ناخودآگاه تاثیرشون خیلی زیاد میشه باعث شدند ما مینی مال رو ترجیح بدیم. (سیستمهای Complex بنظر ابعاد بیشتری رو هر یک به اندازه کمتری خراب میکنند در حالی که سیستم های مینی مال ابعاد کمتری را در مقیاس بیشتری خراب میکنند و برای همینه پاسخ آزمایشگاهی Complex ها بهتره اما پاسخ مغز ما به اونها بدتره)

(شاید این جمله شریعتی خیلی ربطی به بحث الانم نداشته باشه اما شریعتی میگه هنری که ابعاد کمتری داره و مثلا بجای سه بعد مجسمه سازی میشه دو بعد نقاشی میتونه تاثیر بیشتری بر مخاطب بگذاره.)

شرط لازم میوزیکالیتی رو من تجزیه ناپذیر بودن و Integrity اجزاء یک ترکیب تعریف کردم و شرط کافی رو به میزان عمق تاثیر صدا بر بخش ناخودآگاه ذهن و این عمق تا حدی به نوع موسیقی که انتخاب میکنیم وابسته هست.

از نگاه من شرط کافی از نظر عمیق تر بودن تاثیر صدای یک سیستم صوتی یک خیال نیست (قبلا هم گفتم های فای دروغ نیست) و زیباتر بودن و تاثیر گذارتر بودن صدای یک سیستم در مقایسه با سیستم دیگر به هیچ وجه قابل انکار نیست و فقط مشکل اینه که اولا کلا نقش سیستم صوتی این وسط اهمیت کمتری در مقایسه با دیگر شاخص هایی (مانند خود موسیقی و نوع درک و تلقی ما از موسیقی) که گفتم داره و دوم اینکه مشکل اینه تشخیص اینکه صدایی که میشنویم چقدر با ناخوداگاه ما سازگاتر است و واقعا میوزیکال تر است کار خیلی ساده ای برای همه Audiophile ها نیست.

99% تولیدات بازار بدون درکی از زیبایی ساخته میشه و اکثر Audiophile های دنیا هم بدون درک درستی از مفهوم میوزیکالیتی در مسیری اشتباه بدنبال آن میگردند ، من معتقدم اگر آگاهی باشد و اراده مخاطب همراهی کند آنگاه وضعیت تغییر خواهد کرد و امیدوارم نوشته های این سایت شروع چنین تغییری باشد.

بازار کامپوننتی میسازه که تو تست A/B در بخش خوداگاه ذهن ما تفاوت هایی در شاخص هایی حس میشه اما بعد از یک سال حس میکنیم تغییری که دادیم (تو ایران من زیاد دیدم میلیون ها پول هر سال تو این ارتقاها به هدر میره) در عمل چیزی اضافه نکرده و دلیل این مساله اینه اون تغییر بقول آرتور سالواتوره یک تغییر اساسی نبوده و تاثیرش بر ناخودآگاه ما یا خیلی کم بوده و یا اصلا بی ارزش بوده. نوشته جف رو در لینک زیر حتما بخوانید:

http://www.6moons.com/industryfeatures/mm/m3.html

مشکل دیگر صدا گرفتن در ایران است که با این آکوستیک هایی که ما داریم و با شکل بلندگو Place کردنمون هیچوقت وضعیت بهینه رو تجربه نمیکنیم و همین مساله باعث میشه چون کمتر زمانی ما Involve میشیم دوباره میفتیم تو دور باطل سیستم ارتقا دادن.

ادامه دارد…

Read More

بخش سوم Subjective Audio Glossary & Audio Reviewing

پنجشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۸
/ / /

sound-categories-brain-4

در بخش اول نگاهی داشتم به اینکه ما میتوانیم به ساختارها و تاثیرات آنها بر ما از دیدی Subjective نگاه کنیم. در این مقاله من سعی میکنم نگاهم را در مورد دید Subjective بر اساس تجربه هایم بیان کنم. فراموش نکنیم فضای Subjective فضایی بسیار پیچیده میباشد که ممکن است کسانی که تجربه بیشتری دارند نوع نگاهشان با من کمی فرق داشته باشد ، به هر حال من از تجربه خودم مینویسم و سعی میکنم آنچه فهمیده ام را برای شما بیان کنم.

من نگاه Subjective به یک ساختار مانند صدا را نتیجه تاثیرات صدا بر مغز و ساختار پیچیده مغز میدانم. از نگاه من آگاهی و درک در انسان که بنظر نتیجه تغییراتی در مغز هست به دو صورت وجود دارد.

به این معنی که من دو حالت ناخودآگاه و خودآگاه تعریف میکنم و معتقدم هر انسانی هنگام مواجهه با یک ساختار مانند صدا دو تاثیر از آن ساختار میپذیرد یکی تاثیر آن ساختار بر بخش خودآگاه مغز و دیگری تاثیر آن ساختار بر بخش ناخودآگاه مغز.

شاید در روانشناسی ما تعریف دقیق تری ارائه بدیم و من خیلی در جریان تعریف خود آگاه یا ناخوداگاه از دید روانشناسی نیستم و الان برای خودم تعریفی از خوداگاه و ناخودآگاه دارم (یکی از دوستان پیشنهاد کرد کتاب روانشناسی کاپلان رو بخونم که باید بگم فعلا از حوصله من خارج هست).

من متقدم وقتی یک شنونده به یک موسیقی گوش میدهد یک اتفاقاتی در بخش خود آگاه ذهن میفته که این اتفاقات توسط شنونده قابل درک (در همان لحظه) و حتی قابل بیان هست. مثلا من موقع شنیدن حس میکنم صدا کمی ولومش زیاده و یا کمی شفافیت صدا کم هست و یا حس میکنم موسیقی داره به من انرژی و هیجان میده و …

هر درکی از تاثیر صدا ، چه بر حس شنیداری ما و چه درک کیفیت شاخص های صدا که در لحظه شنیدن قابل حس و قابل درک باشد را من نتیجه تاثیر صدا بر بخش خوداگاه ذهن میبینم.

اما من معتقدم غیر از تاثیراتی که در لحظه توسط مغز درک میشه ما تاثیرات دیگری داریم که ظاهرا حس نمیشه اما آن تاثیرات بر بخش ناخودآگاه ما اثر میگذارد و ممکن است ان تاثیر خوب و یا ناخوشایند باشد.

آنچه من فهمیدم این است که تاثیرات صدا بر بخش ناخودآگاه خودش را در دراز مدت بشکل یک حس نشان میدهد. مثلا من بعد از یک سال حس میکنم صدایی که میشنوم خیلی به من انرژی مثبت نمیدهد.

من بخش ناخودآگاه رو کاملا از بخش خودآگاه جدا نمیکنم و معتقدم ما یک مسیر پیوسته بین این دو داریم و هرچقدر یک تغییر بشکل نا محسوس تری در زمان بیشتری ما را متوجه کند آن تغییر بیشتر در بخش ناخودآگاه ما تاثیر گذاشته و هر تغییری در زمان کمتری مغز را متوجه خود کند آن تغییر بیشتر در بخش خودآگاه ما تاثیر گذاشته.

البته یک موسیقی همزمان میتواند در چند ناحیه بین این دو بخش تاثیر گذار باشد و نوع درک ما از یک تاثیر بر اساس در کدام قسمت واقع شدن آن تاثیر متفاوت هست.

در بخش اول نوشتم ما هم میتوانیم به شاخص های صدا توجه کنیم و هم به تاثیر صدا بر حس شنیداری. الان لازم شد مفهوم ترکیب و اجزاء رو شرح بدم.

از نگاه من هر ساختاری مانند صدا از اجزایی تشکیل میشود که مغز ما در بخش خودآگاه به دو شکل میتواند با آن برخورد کند ، یکی تمرکز و توجه به اجزای ساختار هست که در مورد صدا میشود آنالیز صدا و یکی توجه به ترکیب کل که میشود همان شنیدن صدا و ارتباط با موسیقی.

در بخش آنالیز یک تحلیل گر صدا به شاخص هایی چون شفافیت و ریتم و … توجه میکند و یک آهنگساز به اجزایی که ملودی را شکل میدهند و ممکن هست هر شنونده ای به یک بخش خاص توجه کند که این مساله همان دید Subjective به ساختار صدا و ساختار موسیقی است اما اگر مغز به اجزای یک ساختار توجه نکند وارد مد ارتباط با آن ساختار میشود که این ارتباط نتیجه تاثیر کل ساختار بر حس شنیداری انسان هست.

دقت کنید توجه به تاثیر کل ساختار صدا بر مغز هم در بخش خودآگاه همان مد آنالیز هست که ما نتیجه تاثیر کل صدا را بر احساساتمان (مانند Emotional یا Impressive) مورد توجه قرار میدهیم و مد ارتباط با موسیقی یک مد جدا از مد آنالیز هست.

در مد آنالیز مغز تمرکزش بر روی اجزای ملودی ، اجزای صدا ، وضعیت حس شنیداری است اما در مد ارتباط با موسیقی ، مغز تمام تمرکزش بعنوان یک ناظر روی هر یک از بخش ها از بین رفته و فقط و فقط وارد مد ارتباط با موسیقی میشود.

در مد ارتباط با موسیقی کل ساختار صدا شروع به تاثیر گذاری بر دو بخش خودآگاه و ناخودآگاه ذهن ما میکند. به شکل زیر نگاه کنید:

brain-music

البته اگر شکل بالا خیلی مفهوم نیست میتونید به شکل زیر نگاه کنید:

brain-music-ii-copy

جدول بالا خیلی بشکل دقیق مساله رو نشون نمیده اما تا حدی بیان گر منظور من هست.

من فکر میکنم هر چقدر ما به بخش ناخودآگاه نزدیک میشویم کم کم تاثیرات از حالت چند بعدی بودن به سمت یک بعدی بودن میروند و در انتهای ناخودآگاه ما تنها یک بردار هست که به شکل بهترم و یا بهتر نیستم وجود دارد.

هرچقدر به سمت ناخودآگاه میرویم کم کم از کثرت به سمت وحدت حرکت میکنیم.

بد نیست کمی در مورد تاثیر یک ساختار بر ناخودآگاه بنویسم. ما در انسان شناسی هم با این مساله روبرو هستیم که آیا ممکنه ما ابعاد ناشناخته ای داشته باشیم که به سادگی نتونیم در مورد تعریف خوشبختی حرف بزنیم.

فلاسفه و جامعه شناسان بخاطر عمق محدود (نسبی) درک شون از انسان خیلی نمیتونند خوشبختی رو ورای دنیای محسوسات تعریف کنند و براش نسخه بپیچند و انسان همچنان بعنوان پیچیده ترین و متناقض ترین موجود ناشناخته مونده و تنها کسانی از نگاه من میتونند چیزی برای گفتن در مورد انسان داشته باشند که مثل مولانا و یا حافظ اون ابعاد نا شناخته (نا خودآگاه) رو حس کرده باشند.

مولانا درد انسان رو دوری از خدا میدونه و اونرو به نی بریده تشبیه میکنه در حالی که فروید مشکل آدم رو در حل نشدن مساله پایین تنه میدونه . فروید مشکل رو در محسوس ترین غریزه یک انسان جستجو میکنه اما مولانا در عمیق ترین و نامحسوس ترین خواسته انسان در ناخودآگاهش و بین این دو فرق زیادی هست.

مولانا یک شعر جالبی داره:

من ترا مشغول میکردم دلا

یاد آن افسانه کردی عاقبت

ما در دنیایی نیستیم که بتونیم به هم ثابت کنیم کی درست میگه اما من معتقدم ما ناخودآگاهی داریم که خیلی بیشتر از خودآگاه ما میفهمه و درک میکنه اما چون در لحظه حسش نمیکنیم ، خیلی باورش نداریم و بهش توجه نمیکنیم.

بگذریم از بحث انسان، برگردیم به درک موسیقی توسط انسان.

در دنیای محسوسات ما یک وضعیت ماکرو Macro داریم که به سمت میکرو Micro میره و هر چیزی مابین این دو وضعیت هست.

در قسمت خودآگاه مغز که ما شروع به دقت در اجزای یک ترکیب مانند صدا میکنیم بعضی شاخص ها بارز ترند و زودتر درک میشوند و برخی دیگر به نسبت کوچک ترند و کمتر به چشم می آیند. تغییراتی که در صدا ایجاد میشه هر کدوم در مقایسه با یک تغییر دیگه ممکنه بیشتر و یا کمتر حس بشه مثلا گذاشتن یک چوب روی آمپلی فایر یک تغییر کوچک بحساب میاد در مقایسه با تغییر کابل بلندگو. یک تغییر در بخش خودآگاه یک مقیاسی بین میکرو و ماکرو داره و یک وضعیتی در بخش ناخودآگاه.

ممکنه یک تغییری در صدا (مثل بهتر شدن وضعیت آکوستیکی) تاثیر کمی در قسمت خودآگاه مغز داشته باشه اما تاثیرش بر بخش ناخودآگاه زیاد باشه و برعکس ممکنه تغییری در بخش خودآگاه زیاد باشه (مثل خریدن مدل بالاتر بلندگو از همان شرکت) اما در بخش ناخودآگاه تفاوتی ایجاد نکنه.

یک اثر هنری زیبا از نگاه من باید بر اساس میزان تاثیر گذاریش بر ناخودآگاه ما مورد قضاوت قرار بگیرد و بیننده کمتر بر تاثیر آن اثر بر خودآگاه مغز ما توجه کند. تاثیراتی که بر خوداگاه تر ما حس میشود گذراتر و کم ارزش تر بنظر میرسند و نمیشود روی آنها خیلی حساب ای باز کرد و برعکس هر چقدر ما به ناخودآگاه نزدیک تر میشویم تاثیرات عمیق تر و مهم تر میشوند. (گرچه کمی بی ربط بنظر میرسه اما بد نیست کتاب قیصر و مسیح ویلدورانت رو ببینید که میگه در انتها مسیح بر قیصر پیروز شد.)

مساله مهمی که وجود داره اینه که انسانی که گوش حساس تری داره و تجربه شنیداریش بیشتر هست (مثل هنرمندی که روحیه حساس تری داره) در زمان کمتری به تاثیرات صدا بر ناخودآگاه مغزش پی میبره و کلا آگاهی اون شنونده حرفه ای در بازه بین خودآگاهی تا ناخودآگاه به نسبت یک شنونده غیر حساس به بخش ناخودآگاه متمایل تر هست. همه ما توان تشخیص تاثیر صدا رو داریم اما یکی ممکنه بعد شش ماه بفهمه تغییر جدید خوب نبوده و یکی بعد کمتر از یک ماه.

برگردیم به موسیقی و تاثیر آن بر ما:

من مفهوم میوزیکالیتی رو باید تعریف کنم آن هم بر اساس شکل تاثیر صدا بر دو بخش خوداگاه و ناخودآگاه مغز.

منظور از میوزیکالیتی همان بردار بهتر بودن صدا هست که البته از خود موسیقی شروع میشه و به بخش ناخودآگاه ما تاثیر میگذاره.

اول از همه بگذارید یک مثال نه چندان خوب بزنیم تا شاید کمی به منظورم نزدیک شده باشم.

اتفاق ای که میفته اینه که من دست از تحلیل صدا برمیدارم و شروع میکنم به شنیدن موسیقی و لذت بردن از اون و بعد از دقایقی غرق در موسیقی میشم و در ناخودآگاه ذهنم اتفاقاتی میفته که باعث بهتر شدنم (یک جور حس تعالی و …) میشه و هرچقدر این موسیقی تاثیر عمیق تری بتونه بگذاره من به جاهای بالاتری در ناخودآگاهم میرسم.

من مقصد رو Involve شدن مخاطب و به یک حالت بالاتر رسیدن میدونم که به میزان و شکل تاثیر بر ناخودآگاه برمیگرده و جاده رو یک هنر مانند موسیقی و یا شعر میبینم و ماشین رو اون ابزار به فعلیت رسیدن هنر مانند صدای ساز یا یک تابلو نقاشی.

هر هنری و هر موسیقی ای نمیتونه ما رو به اون بالاها برسونه (مثلا یک موسیقی القا کننده خشونت همیشه ما رو همین پایین ها در عالم محسوسات نگه میداره و یا آهنگ خوشگلا باید برقصند چیزی جز چند لحظه هیجان و شادی سطحی عمق بیشتری نداره) و هر انسانی هم ممکنه شایستگی درک اون هنر رو نداشته باشه (درک همه ما از یک اثر باشکوه مثل دیوان شمس مولانا یکی نیست) و در این بین ماشین که یک ابزار هست و میشه به صدای سازها و یا صدای بازسازی شده تشبیه اش کرد کمترین نقش رو این وسط بازی میکنه هرچند از نگاه من این نقش صرف نظر کردنی نیست و بقول شریعتی همیشه عرفان خودش رو در یک هنر زیبایی چون شعر نشون میکنه و آدم عاشقی چون حضرت حافظ از زیباترین اشعار برای بیان اون احساسات استفاده میکنه. البته مولانا خیلی به زیبایی شعر به اندازه حافظ توجه نداره و اگر یکی بخواد از اشعار مولانا لذت ببره باید خودش اون راه رو تا حدی رفته باشه اما شعر حافظ رو همه دوست دارند چون در عالم خودآگاه هم زیباییش قابل درک هست اما شعر مولانا به اندازه حافظ در عالم خودآگاه تاثیر گذار نیست.

یکی که عاشق موسیقی هست مثل رومی با یک رادیو هم به اون مقصد میرسه اما یکی که خیلی درک بالایی از موسیقی نداره ممکنه میلیون ها تومن پول برای یک سیستم صوتی بده تا شاید کمی نتیجه بهتری بگیره.

من فکر میکنم ممکنه با یک مقصد ما راه های مختلفی برای رسیدن به همان مقصد داشته باشیم، مثلا من با شنیدن صدای شجریان به اون مقصد برسم و یکی دیگه با صدای سه تار خودش و یکی با یک موسیقی دیگر (یعنی ما ساختارهای زیبای مختلفی داریم مثل گل های متفاوت که ممکنه هر کدوم ما از یکی شون بیشتر خوشمون بیاد ، بد نیست نوشته آقای پویان رو اینجا ببینید).

من فکر میکنم وقتی هر کدوم ما مسیری رو بر اساس سلیقه مون انتخاب میکنیم ابزار رسیدن رو هم بر اساس وضعیت اون جاده تعیین میکنیم ، مثلا من Audio Note رو برای شنیدن صدای شجریان انتخاب میکنم و شما یک سیستم صوتی دیگر رو.

حتی خداوند با اینکه نقش همه مذاهب رو یک چیز میدونه و پیام رو یک چیز میدونه اما در قرآن میگه خودش خواسته مذهب ها شکل های متفاوتی داشته باشند و همه عین هم نباشند.

هر کدوم ما ساختاری داریم و این ساختار بوجود آورنده یک سلیقه برای شخصیت ماست، ممکنه یکی با رنگ و نقش و کلا هنر نقاشی به اون بالاها برسه و یکی با سه تارش و یکی با شعر.

ادامه دارد …

Read More

بخش چهارم The “Dead Points of Live Sound” or DPOLS

پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۸
/ / /
Comments Closed

چند شب پیش که مشغول پیدا کردن نقطه مناسب بودیم که طی یک تغییر یک سانتی متری (عقب رفتن بلندگوی سمت چپ در راستای محور خودش) متوجه شدیم صدای بلندگوی سمت چپ خیلی خوب شده ، هم اصلا حالت فوروارد نداشتیم و هم انگار بلندگو تا حد زیادی disappear شده بود و صدا حتی وقتی گوش در فاصله 30 سانتی متری بلندگو بود انگار از بلندگو شنیده نمیشد و از یک نقطه ای در فضا به گوش میرسید. خیلی تعجب کردیم و البته خوشحال شدیم و تصمیم بر این شد به بلندگوی سمت چپ دست نزنیم و شروع کنیم به جابجایی بلندگوی سمت راست (با همان فاصله از دیوار عقب و با همان میزان toe-in) در راستای خط واصل بین دو بلندگو . یعنی فقط بلندگوی سمت راست را از بلندگوی سمت چپ دور یا نزدیک میکردیم. ما برای اینکار از فواصل بیشتر از 3 سانت استفاده کردیم، یعنی هر بار بلندگو را با گام های بزرگتر از 3 سانت از بلندگوی سمت چپ دور و یا نزدیک میکردیم که نتیجه ای نگرفتیم.

در شب بعدی تصمیم گرفتیم حداکثر گام حرکت رو یک سانتی متر در نظر بگیریم و بلندگوی سمت راست رو از دورترین فاصله ممکن با گام های یک سانت یک سانت به بلندگوی سمت چپ نزدیک کنیم. 9 سانت رو در 9 گام اومدیم به سمت چپ که تغییر مثبتی مشاهده نشد اما در دهمین سانت یک دفعه صدا فرق کرد و از اونجا شروع به تغییر با گام 3 میلی متر کردیم و در یک نقطه ای توقف کردیم.

الان صدا به اندازه بلندگوی سمت چپ خوب نیست اما خیلی وضعیت بهتری داره. من بر گشتم خونه و امروز به آقای الکساندریان زنگ زدم که ایشان به من در مورد تجربه امروز صبحشون گفتند.

آقای الکساندریان امروز صبح که ساعتی در خانه کسی نبود شروع به شنیدن یک قطعه موسیقی کردند و بعد از چند دقیقه احساس کردند انگار موسیقی داره ایشون رودر خودش غرق میکنه. هر چی بیشتر میگذشت این احساس بیشتر بود که کشش موسیقی خیلی بیشتر شده و مغز از حالت توجه به پارامترهای صدا مانند Soundstage و Timing و … کاملا خارج شده و مغز داره کاملا جذب موسیقی میشه.

انگار صدای Vocal کشش خیلی بالایی داشت که کاملا مغز رو در یک حالت غرق شدن در موسیقی و فراموش کردن هر چیزی غیر از لذت شنیداری قرار میداد. یک نوع از خود بیخود شدن و یکی شدن با موسیقی ، بقول خودشون absorb شدن.

انگار صدا در نقطه خوب یک دفعه مثل روشن شدن چراغ آدم رو متوجه نمیکنه و این موسیقی هست که بعد از مدت نیم ساعت شروع به کشیدن مغز و غرق کردنش در موسیقی میکنه.

شنونده بعد از دقایقی حس کشش بیشتر و غرق شدن پیدا میکنه و نه در لحظه اولی که سیستم رو Play میکنه.

خیلی جالبه ، موسیقی در این حالت تبدیل میشه به یک چیز سرمست کننده مثل آب شنگولی و شنونده دلش نمیخواد موسیقی به پایان برسه.

Read More

بخش سوم The “Dead Points of Live Sound” or DPOLS

یکشنبه ۲ فروردین ۱۳۸۸
/ / /

در مورد مکان بلندگو یک مساله ای رو تجربه کردم که رومی هم بهش اینجا اشاره کرده بود و لازم شد در موردش بنویسم. من یکبار دیگه دو جمله از رومی مینویسم تا کسانی که هنوز اهمیت نقطه قرار گیری بلندگو رو خیلی جدی نگرفتند نگاهی دوباره به این مساله مهم داشته باشند:

Generally ANY properly Macro-Positioned speakers should over perform in musical scale ANY improperly Macro-Positioned inhalation. Yes, a cheep but good consumer amplifier with a inexpensive old JBL monitor, properly Macro-Positioned, will literally destroy a performance of $250.000.00 high-end installation of the installation is … against the interests of the room. Do I have to pump you up more?

معنی جمله بالا اینه یک سیستم خیلی خیلی ارزان در نقطه DPOLS صدای خیلی خیلی بهتری از یک سیستم 250 هزار دلاری در نقطه غیر بهینه داره.

I can assure you that if you are not a Moron™ and each time you heard any more or less interesting sound from any playbacks then the loudspeakers, in one way or other and in most of cases completely accidentally, were near the AEZ.

معنی جمله بالا اینه رومی به ما اطمینان میده هربار که یک صدای تاثیرگذار شنیدید حتما بلندگو در آن زمان در نزدیکی نقطه ایده ال بوده.

اما جالبه بدونید من چند وقت گذشته که مهمان مهندس پوینده عزیز بودم و چند ساعتی برای پیدا کردن یک نقطه نسبتا خوب وقت صرف شد هم من و هم مهندس متوجه شدیم انگار ولوم صدای بلندگوی سمت راست (فکر کنم بلندگو سمت راستیه بود) بیشتر از بلندگوی سمت چپ هست که باعث شد کمی مهندس نگران بشه. من از روی Preamp بالانس بین دو کانال رو کمی تغییر دادم تا صدا درست بشه . اون موقع ما حدس زدیم ممکنه دو تا کانال آمپلی فایر Gain متفاوتی دارند و یا یک مشکلی در مدار هست که به کابل کربنی گیر دادیم و چون میدونستیم جدیدا کابل های Van Den Hul در ایران Terminate میشوند قرار شد این Interconnect ها با مدل Terminate شده در هلند تعویض شوند.

تجربه دیگر خانه آقای سماوات بود که بعد از پیدا کردن یک نقطه خوب من حس کردم ولوم صدای بلندگوی سمت چپ بیشتر از بلندگوی سمت راست هست و فکر کردم شاید مشکل از آمپلی فایر هست و به بایاسش گیر دادم که امکان تنظیمش نبود.

دیروز در خانه خودم کمی روی مکان بلندگو وقت گذاشتم که به یک نقطه نسبتا قابل قبول رسیدم و باز دیدم ولوم بلندگوی سمت راست از سمت چپ بیشتر هست و با Pre Krell با یک درجه تغییر دو کانال رو بالانس کردم. چون مطمئن بودم Krell ام مشکلی از این بابت نداره حدس زدم میتونه این مساله نتیجه مکان جدید بلندگو باشه که اتفاقا وقتی امروز مقاله رومی رو در خونه میخوندم به این مساله برخوردم.

اینجا رو ببینید ، رومی میگه در نقطه مناسب ممکنه Gain کل که حاصل جمع Gain سیستم با Gain اتاق هست برای یک بلندگو بیشتر بشه و این مساله اصلا مهم نیست و باید با تغییر در Gain سیستم اونرو بالانس کرد.

نکته جالبی بود که گفتم بد نباشه شما هم بدونید و هر وقت یک مکان مناسب پیدا کردید و دیدید ولوم صدای دو بلندگو با هم فرق میکنه نگران نباشید.

مساله بعدی اینه اگر یک نقطه خوب برای بلندگو پیدا کردید و بعدش تغییراتی در آکوستیک و یا سیستم ایجاد کردید (مثلا یک پنل جاذب پشت بلندگو قرار دادید و یا کابل ای رو در سیستم عوض کردید) ممکنه دوباره مجبور شوید کمی روی مکان بلندگو کار کنید.

این مساله رو من تجربه نکردم اما رومی اعتقاد داره تغییر شرایط (چه آکوستیک و چه کامپوننت) میتونه روی مکان نقطه بهینه تاثیر بگذاره.

Read More

تبریک سال نو به دوستداران صدا

یکشنبه ۲ فروردین ۱۳۸۸
/ / /
Comments Closed

1387

الان باید سال نو رو به همه دوستان تبریک بگم و امیدوار باشم امسال به همه خوش بگذره.

لازم شد در مورد بدقولی سال پیشم بنویسم که قرار بود برندهای خوب ارزان رو معرفی کنم. راستش دو عامل باعث این تاخیر و بدقولی شد یکی وسواس و دیگری نداشتن وقت کافی و اینکه من فکر میکنم اون صدایی که بخواد هم منو راضی کنه تا به دوستان پیشنهاد بدمش و هم قیمت پایینی داشته باشه خیلی راحت در دسترس نخواهد بود.

البته تا به این لحظه نتیجه تحقیقات ام این بوده که مهمترین انتخاب در رسیدن به یک سیستم خوب در قیمت های پایین ، انتخاب بلندگو هست و باید بلندگویی انتخاب بشه که هم حساسیت بالایی داشته باشه و هم آمپدانس نسبتا هموار و بی دردسر برای آمپلی فایر و هم حساسیت کمتر به آکوستیک های معمولی خانه های ما. من فکر میکنم در قیمت های پایین خیلی ترانزیستور ها نمیتونند قابل رقابت با لامپی های خوب باشند چون بخاطر سادگی مدارات لامپی احتمال آوردن یک برند خوب و ارزانتر در مقایسه با ترانزیستور بالاتر میره و برای همین من احساسم اینه بد نیست کمی روی بلندگوهای هورن تحقیق کنم . مشکل اینجاست هورن ها اگر خوب ساخته و پیاده سازی نشوند صداشون مشکلات زیادی داره و پیدا کردن برندی که هم خوب باشه و هم ارزان شاید کار ساده ای نباشه.

مشکل دیگه سلیقه کاربران هست که ممکنه دوست نداشته باشند تو خونه بلندگویی به شکل هورن داشته باشند. الکترواستاتیک ها و پلانر ها هم بخاطر حساسیت کم و امپدانس پیچیدشون آمپ پرقدرت ترانزیستوری لازم دارند و خیلی نمیشه در قیمت های زیر 5 هزار دلار (قیمت کل یک سیستم) به سمتشون رفت اما شاید بشه بلندگوی درایوری 2way یا Single Driver خوب پیدا کرد که هم حساسیت بالایی داشته باشند و هم خوش درایو باشند.

من روی انتخاب درایوری یا هورن و یا Single Driver کار خواهم کرد و امیدوارم به نتیجه برسم و برای آن هم دنبال یک آمپلی فایر لامپی سینگل اندد خوب خواهم بود.

در هر صورت زیر قیمت 5 هزار دلار و 3 هزار دلار واقعا کار سخت خواهد بود و خیلی توقع نداشته باشید به نتیجه خیلی خوبی برسم.

بازار الان نسبت به سالهای خیلی قبل خیلی به ما Performance/Price بالایی نمیده ، هم در قیمت های بالا و هم در قیمت های پایین این مشکل هست و مجلات هم که رسالت اصلی شون بیچاره کردن کاربر هست تا کمک به اون خیلی نمیشه روی پیشنهاداتشون در قیمت های پایین حساب باز کرد.

در بین برندهایی که در ایران هست من خیلی به Audio Note علاقه مندم و چند روز پیش با آقای علی فاطمی نماینده این شرکت تماسی داشتم و قیمت پایین ترین مدل Audio Note رو پرسیدم.

آقای فاطمی حداقل قیمت رو برای یک سورس دیجیتال 1500 پوند و برای یک آمپلی فایر سینگل اندد لامپی بدون فیدبک 1500 پوند و برای بلندگو از 300 پوند و مدل نسبتا قابل قبول رو 1800 پوند اعلام کردند.

این قیمت ها 10 درصد تخفیف خواهد داشت برای تحویل در ایران.

آقای فاطمی از جمله نماینده هایی هستند که اهل سروصدا کردن و تبلیغ کردن برای برندهایی که وارد میکنند نیستند اما من عاشق Audio Note ای که آوردند شدم هر چند تا الان فقط مدل Ankoru و M3 رو شنیدم.

نمایندگی یک برند خیلی خوب کابل در قیمت های پایین بنام Audience هم در اختیار آقای فاطمی هست که من فکر میکنم فعلا در بین کابل های هم قیمت خودش در ایران رقیبی نداره.

داشتم در مورد برندهای ارزان حرف میزدم ، خب سعی میکنم امسال مثل سال پیش بدقول نشم و برندهای ارزان و خوب رو معرفی کنم، فعلا شما با همون سیستم تون خوش باشید و بجای سیستم ارتقا دادن اول فکری بحال آکوستیک کنید و بعد هم یک نقطه خوب برای بلندگوتون پیدا کنید.

Read More

تشکر ویژه از یک دوست خوب

یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۷
/ / /

من از دوست بسیار عزیزم جناب آقای کیهانی که قبول زحمت فرمودند و تمپلیت بالای سایت رو برای من طراحی نمودند تشکر میکنم.

باید اعتراف کنم تجربیاتی که من با کمک این دوست خوبمون در های فای بدست آوردم اونقدر باارزش هست که من نمیتونم از عهده جبران بر بیام و فقط میتونم بگم دستشون درد نکنه.

سیستم مارک لوینسون و بلندگوی ویلسون مکس که عکسش رو در پایین میبینید متعلق به این دوست خوبمون هست.

ایشان تخصص ویژه شون گرافیک و عکاسی بوده و میتوانید به سایتشون سر بزنید.

مرسی مرسی مرسی

wilson

Read More

ساعاتی با Raysonic و Tannoy

جمعه ۱۶ اسفند ۱۳۸۷
/ / /
Comments Closed

filam

من دوست بسیار خوبی دارم به نام آقای سماوات که شروع این آشنایی از طریق سایت بود و بیشتر از دو سال هست که من با ایشان آشنا هستم. دو سال پیش من سیستم ایشان رو شنیدم و از اون موقع تا الان صدای سیستمشان تغییرات زیادی کرد. هفته پیش چهارشنبه شب من میهمان ایشان بودم و بعد از دو سال با کارهایی که ایشان در طول این مدت انجام دادند از نزدیک بیشتر آشنا شدم.

خوشبختانه در طول این دو سال تغییرات بسیار مثبت و در مسیری درست بود و واقعا خوشحال کننده است که دوستان بجای عوض بدل کردن سیستمها و پول بیهوده دادن در مسیری درست به سمت ایده ال ها یشان حرکت میکنند.

ایشان ابتدا یک بلندگوی Tannoy مدل Glenair خریداری نمودند و بعد از تست بسیاری از آمپلی فایر ها برای Match کردن با این بلندگو نهایتا آمپلی فایر 18 واتی Single ended لامپی Raysonic مدل SE-30 رو انتخاب نمودند. کابلهای بلندگو Transparent بوده و Interconnect ها Acoustic Revive با Power Cord های آلمانی که من اسم برندش رو نمیدونم.

این دوست خوبمون هم گراند رو درست کرده بودند و هم یک کابل مستقیم از کنتور کشیده بودند که خیلی برام جالب بود.

مساله جالبتر برای من تغییراتی بود که ایشان روی آکوستیک انجام داده بودند و برای کنترل بازگشت از سقف چندین نوع Diffuser ساختند که خیلی منو ذوق زده کرد. اهمیت دادن به آکوستیک برای من خیلی مهم هست و خوشحالم ایشان خودشان با چوب طرح هایی از Diffuser رو ساختند که خیلی جالب بود ، ببینید:

diffuser-0

diffuser-1

diffuser-2

جالبه نه؟

اون شب خوش گذشت و دو ساعتی هم وقت برای جابجایی بلندگو و پیدا کردن نقطه بهینه صرف شد که دو تا نقطه پیدا شد و البته دومی بهتر از اولی بود که همون جا نهایی شد و صدا تغییرات جالبی داشت. هر وقت خواستید ببینید چقدر تغییر مکان بلندگو برای دیگران قابل درک هست قبل از جابجایی بلندگو یک رکورد که دوستتون بیشتر میشنوه رو بگذارید پخش بشه و ولوم رو تا جایی که دوستتون نگه بیار پایین بالا ببرید و اون حد ولوم رو یادداشت کنید و بعد از پیدا کردن مکان مناسب بلندگو دوباره تست رو تکرار کنید و ببینید در حالت جدید ولوم تا کجا افزایش پیدا کرده و این دو حالت رو با هم مقایسه کنید.

در انتها من شجریان رو تا ولوم آخر بالا بردم و مشکلی پیش نیومد اما در ابتدا نمیشد تا آخر ولوم رو بالا ببریم. این نشونه اینه بلندگو با اتاق خوب match میشه (بقول الکترونیکی ها impedance matching رخ میده) و انرژی راحت در اتاق جریان پیدا میکنه.

خوبی Tannoy این بود (شاید بخاطر حضور توییتر در داخل ووفر و حالت سینگل درایوری داشتن و کم بودن مساحت تولید موج صوتی) میشد خیلی راحت تفاوت وضعیت صدای بلندگو رو در اتاق در نقاط مختلف حس کرد و در زمان سریع تری میشد به سمت نقطه بهتر حرکت کرد. در ابتدا سعی کردم فاصله دو بلندگو رو از هم تنظیم کنم تا به یک تصویر استریویی به هم پیوسته برسم و بعد شروع کردم به تغییر بقیه فواصل.

در نقطه خوب تصویر بهتر و Presence نزدیک تر و مشخص تری داشتیم و احساس حضور ساز بین دو بلندگو خیلی بهتر حس میشد . دیوار عقب همچنان مساله ساز بود و عمق تصویر و اون فضای ساخته شده رو تحت تاثیر قرار میداد. ما نمیتونستیم بدلایل امنیتی 🙂 بلندگو رو از حدی بیشتر جلو بیاریم اما خوشبختانه در همان محدوده هم به پاسخ خوبی رسیدیم.

صدا وقتی بلندگو در جای مناسب قرار گرفت خیلی خوب انرژی رو در اتاق Load میکرد و در بیشتر جاها ما صدای بهتری از قبل داشتیم و حالت استرس و mechanical بودن صدا که شنونده رو اذیت میکرد خیلی کمتر شده بود. صدا در اتاق حالتی سیال و راحت پیدا کرد و احساس نمیکردید بجای لذت بردن از صدا یه چیزی داره اذیتتون میکنه.

سنگ کف تا حدی مشکل ساز بود بطوری که خارج از محدوده فرش وسط وقتی در محدوده سنگ حرکت میکردیم کاملا تفاوت صدا آشکار بود و کلا وقتی ما بازگشت از دیوار و سنگ در سطوح موازی داریم غیر از خراب شدن اطلاعات تصویر بافت صدا و timbre صدا هم تغییر حالت داره و هم بافت حالت mechanical و بی روح پیدا میکنه و هم Timbre تفاوت فاحش داره بطوری که اگر کسی تجربه زیاد شنیدن داشته باشه میتونه حدس بزنه صدایی که داره میشنوه از بازگشت سنگ هست یا گچ و یا چوب و یا فرش. خونه ما همیشه اون دو دیوار موازی گچی لذت شنیداری رو خیلی کاهش میده و منم بدلایل امنیتی نمیتونم خیلی کاری در خونه انجام بدم.

وقتی یک فرش روی سنگ انداخته میشد زیبایی Texture صدا کمی خراب میشد (a little muffled) و اثر فرش خودش رو نشون میداد اما در عوض چون ما یک انرژی مهار نشده رو تا حدی کنترل میکردیم که جریان صدا رو خراب میکرد ترجیح میدادیم فرش روی سنگ قرار بگیره. در هر صورت فرش یک Compromise خوب محسوب میشد ، هرچند صدای دایانا کرال حالت Damp و بی حال و تا حدی بی مزه رندر میشد اما در مقابل دیگه صدا آزار دهنده نبود و میشد بیشتر به موسیقی گوش کرد.

قبل از اینکه مکان بلندگو نهایی بشه من فواصل رو از دیوارهای عقب و بغل برای دو بلندگو یکی کردم تا اون هم خوانی موقعیت دو بلندگو حفظ بشه و تصویری یک شکل تر داشته باشیم اما دیدم کمی بلندگوی سمت چپ انگار استرس داره و دوباره با اندازه گیری با روشی دقیق تر دیدیم بلندگوی سمت چپ کمی زاویه اش فرق داره که درستش کردیم و صدا در هر دوکانال خوب شد. اگر کمی دقت کنیم و برای Placement وقت بگذاریم با همین گوشی که خدا به ما داده خیلی راحت میشه یک موقعیت خوب رو پیدا کرد و من از اینکه همه چیز Subjective باشه خیلی خوشم میاد.

شاید تعجب کنید که کمی تغییر زاویه یک بلندگو چقدر میتونه صدا رو خراب کنه ، حتی اگر یک بلندگو یک سانتی متر به شنونده نزدیک بشه و یا زاویه اش فرق کنه حتی در اون آکوستیک عالی صدا کاملا به هم میریزه و میاد زیر مقیاس 100 و خصوصا فرکانسهای بالا حالت نا آرام و متالیک پیدا میکنه.

دست رومی درد نکنه که به من یاد داد چقدر مکان بلندگو مهم هست و حتی کمتر از نیم سانت تغییر میتونه خیلی چیزها رو به هم بریزه 🙂

من معتقدم صدایی که شنیدم هنوز هم بیشتر از 90 درصد محدودیت هاش به مساله آکوستیک برمیگشت و نه به کامپوننت ها و از این دوستمون خواهش کردم همچنان روی بهتر کردن وضعیت آکوستیک و مکان بلندگو کار کنند. مکانی که در انتها بلندگو قرار گرفت هم در ناحیه bass و midbass و هم در ناحیه high پاسخ نسبتا خوبی داشت و البته پاسخ midrange بهتر هم میتونست بشه که کمی بنظرم حالت فوروارد داشت. برای 2 ساعت بنظرم به نقطه خوبی رسیدیم و نسبت به قبل میشد بیشتر به موسیقی گوش کرد و البته میشه باز هم در جلسات دیگه نقطه بهتری پیدا کنیم.

من فکر میکنم باید بازگشت های اول رو با Absorber کنترل کنیم و برای سطوح دورتر مساحت بیشتری رو با Diffuser بپوشونیم (رومی معتقده مساحت پوشیده شده توسط Diffuser باید نسبتا زیاد باشه) تا به یک تصویر عالی با شفافیت بالا و یک آرامش در صدا برسیم تا بتونیم در طولانی مدت بدون خستگی به موسیقی گوش کنیم.

اونجا یک تست دیگه هم انجام شد که یک ترانس برق سر راه برق CDPlayer بود ، بعد از برداشته شدن صدا بهتر شد هم در فرکانسهای بالا بنظرم راحت تر (ترانس سرعت جریان دهی رو با افزایش فرکانس محدود میکنه و در صدا اون lightness و راحتی و بدون حالت فشردگی کم میشه ، یکی از دلایل راحتی صدای Linn solo 500 اینه power Supply اون طوری طراحی شده که در همه فرکانسها خصوصا فرکانسهای بالا به راحتی و به سرعت به مدار جریان رو تزریق میکنه) شد و هم جریان صدا بهتر شد و هم صدا حالت طبیعی تری پیدا کرد. البته من قبلا همین مدل ترانس رو با یک ست پایونیر فکر کنم زیر 1 میلیون تومنی که تست کرده بودم نتیجه تست مثبت بود اما در خانه آقای سماوات نتیجه منفی بود. به هر حال باید همیشه تست گرفت و البته در شرایط درست . ممکنه اگر در خانه ای ما کابل مستقیم از کنتور نکشیم و از همین پریزها استفاده کنیم و سیم کشی ساختمان هم وضعیت مطلوبی نداشته باشه گذاشتن ترانس در نهایت وضعیت رو بهتر کنه.

ما کلی بحث میکنیم که مثلا یک PS Audio AC Generator برای برق خوب هست اما رومی میگه من چهار تا از اونها داشتم که در نهایت نتیجه مطلوبی نگرفتم اما همین PS Audio در خانه های ما جواب خوبی خواهد داد، چرا ؟ چون وضعیت سیستم و شرایط ما به اندازه رومی اونقدر بهینه نیست که PS Audio یک Compromise منفی بحساب بیاد. قبلا هم گفتم در خانه آقای الکساندریان چون همه چیز خوب هست کوچکترین تغییری اگر در مسیر درست نباشه کاملا خودشون نشون میده و برای همین هست آنجا احتمال تصمیم اشتباه خیلی میاد پایین.

مساله دیگه تصحیح پاسخ اتاق از طریق DSP هست که رومی باهاش مخالفه و میگه DSP Room Correction یک راه حل Pure و درست نیست اما حتی رابرت هارلی هم خیلی از DSP حمایت میکنه ، خود من دو تا تجربه متفاوت داشتم یکی وقتی بود که با آمپلی فایر Accuphase A50 ما از Wilson MAXX صدا میشنیدیم و DSP Accuphase در مدار بود و یکی وقتی که Audio Note جایگزین Accphase A50 شد و جالب بود با آودیو نت ترجیح میدادیم DSP از مدار خارج بشه و با آکوفیض ترجیح میدادیم DSP باشه و بنظر من دلیلش این بود چون آمپلی فایر لامپی Audio Note خیلی خوب اون اطلاعات حسی و میکرو صدا رو حفظ میکرد و ِDSP اون اطلاعات رو خراب میکرد ما ترجیح مون این بود DSP نباشه اما با آمپلی فایر Solidstate آکوفیض چون اون اطلاعات حسی در صدا نبود طبیعتا DSP در نهایت جواب مثبتی داشت. خلاصه اگر کسی گفت فلان چیز خوب هست و یکی دیگه گفت همون چیز خوب نیست گیج نشید و ببینید شرایط تست چی بوده.

ما خیلی تو اون چند ساعت روی صدا متمرکز نبودیم و خیلی من روی شاخص صدای کامپوننت ها دقت نکردم چون داشتم بلندگو جابجه میکردم اما یک دورنمایی مینویسم.

system

صدا خوب بود با توجه به قیمت تموم شده و البته میشد با صدای این سیستم ساعت ها موسیقی گوش داد البته به شرط بهتر شدن شرایط آکوستیکی و پیدا کردن یک مکان بهتر برای بلندگو. من پیشنهادی برای ارتقا سیستم نداشتم چون فکر میکردم همین سیستم پتانسیل خیلی بیشتری داره و باید با بهتر کردن شرایط ازش پاسخ بهتری بگیریم و نه اینکه کامپوننت عوض کنیم.

صدا راحت و ملایم بود و Raysonic نسبتا خوب از عهده درایو بلندگو بر می آومد. صدا round و راحت بود و به نسبت قیمتش وضوح خوبی داشت که محدودیت این شاخص بیشتر به بلندگو برمیگشت تا Raysonic ، من قبلا مدل Raysonic 128 رو داشتم و ازش صدای خوبی شنیدم ، هم صدا راحت بود و هم با وضوح و Solidity خوب و فکر میکنم محدودیت صدا از بعد وضوح و Neutrality بیشتر متوجه Tannoy بود و نه Raysonic هرچند قبلا من تجربه شنیدن Single ended ری سونیک رو نداشتم تا بهتر قضاوت کنم. شاید با تعویض لامپ و ارتقا به لامپ های Nos وضعیت تغییر کنه هرچن من بیشتر نگاهم به Tannoy بود چون صدای Tannoy صدای خودش بود و خیلی حالت Real و Neutral نداشت.

میخواستم بایاس آمپلی فایر رو چک کنم که امکانش نبود چون نیاز به ولتمتر بود و نمیدونستیم دقیقا باید روی چه ولتاژی بایسته. قرار شد یک لرزه گیر هم زیر دستگاه ساخته بشه تا صدا جمع تر و کنترل شده تر با focus بیشتر پخش بشه.

باز هم تاکید میکنم محدودیت اصلی این صدا بیشترش به فضا برمیگشت و نه کامپوننت ها و من اگر در مورد محدودیت کامپوننتی حرف میزنم دلیلش اینه اون کامپوننت رو نقد کرده باشم و نه صدا رو.

بنظر من Tannoy مثل Sonus faber صدایی Soft ، راحت و با دیستورشن بالاتر از درایوری های خوب داشت و هرچند شنیدن صدا در درازمدت باهاش راحت بود اما من با یک آمپ لامپی ترجیحم این بود صدا وضوح ، سرعت و دینامیک بیشتری داشته باشه. Tannoy اون openness لازم رو هم در همه فرکانسها نداشت و هم تا حدی close بود و هم تا حدی Soft و البته توییترش هم کاراکتر داشت.

Raysonic با توجه به تجربه قبلی ام به نسبت قیمتش موجه تر بود حداقل سورس دیجیتالش کاملا به قیمت می ارزید و آمپش هم بنظرم میتونست کمی Resolution بیشتری داشته باشه.

مجموعه خوب بود و راضی کننده و البته برای ارتقا من تو این رنج قیمت بلندگو Quad 2805 رو پیشنهاد میکنم و برای آمپلی فایر هم پیشنهادی ندارم هم اینکه خیلی نمیتونستم با اطمینان در مورد Raysonic حرف بزنم و هم اینکه تو بازار ایران single ended ارزان و خیلی خوب پیدا نمیشه. نمیدونم audio note تو این رنج قیمت چیزی داره یا نه اما فعلا که چیزی به نظرم نمیرسه.

تو بازار محدود ایران نمیشه خیلی راحت به اون چیزی که میخواهیم برسیم و دلیلش هم عدم تنوع هست و هم چیزهایی که خیلی به قیمت بیارزه کم هست.

به من که خوش گذشت ، همین جا از دوست بسیار خوبم آقای سماوات تشکر میکنم که این فرصت رو در اختیار من قرار دادند.

Read More

چند تجربه خوب در زمینه Speaker Placement

جمعه ۱۶ اسفند ۱۳۸۷
/ / /
Comments Closed

wilsonmaxx1

خب ، این روزها هر جا میرم ، وقتی برای Speaker Placement میگذارم و سعی میکنم یک نقطه خوب برای بلندگو در خانه دوستان پیدا کنم.

هفته پیش مهمان دوست بسیار خوبم جناب مهندس پوینده عزیز بودم که به تازگی از امریکا برگشتند. سیستم ایشان متشکل از ویلسون مکس ، آودیو نت آنکورو با پری ام 3 و سورس دیجیتال آکوفیض و کابلهای کربنی ون دن هول هست.

مثل همیشه آودیو نت به زیباترین شکل ممکن موسیقی رو روایت میکنه و منو به این فکر فرو میبره که آیا ممکنه اون زیبایی و حسی که در صدای این آمپلی فایر هست رو جای دیگه ای تجربه کنم؟!

من و مهندس پوینده عزیز سه ساعتی مشغول جابجایی بلندگو بودیم و در انتها یک نقطه خوب برای بلندگو پیدا کردیم ، نکته جالب اینجا بود که بلندگو حتی با کمتر از یک سانتی متر جابجایی از اون نقطه صداش کاملا فرق میکرد و اصلا میشد یک چیز دیگه.

آقای مارتین کالمز میگویند چندین نقطه خوب برای بلندگو (Neutral zone) در اتاق وجود داره که در هر نقطه یک سری فرکانسها بهتر و یکسری غیر دقیق تر پخش میشوند و هر نقطه ای خوبیها و ضعف های خودش رو داره و ما اون روز فقط یک نقطه رو پیدا کردیم و علامت گذاری کردیم و سعی نکردیم نقاط دیگری رو هم پیدا کنیم. در اون نقطه ای که ما پیداش کردیم هم bass جریان راحت تری داشت و هم Mid و mid/high خوب بود اما بنظر من high کاملا راضی کننده نبود.

پیدا کردن یک نقطه دیگر بنظرم حداقل یکی دو ساعتی وقت میبرد که در اون جلسه امکانش نبود و به همون نقطه اکتفا کردیم.

من از مهندس پوینده عزیز بخاطر این تجربه خوب تشکر میکنم و امیدوارم بشه در اون فضا روزی به DPOLS برسیم هرچند کار خیلی راحتی نیست.

تجربه دیگه خانه دوست خوبمون جناب آقای سماوات بود که من گزارشی از صدا نوشتم و در پست بعدی قرارش میدم . اون تجربه هم جالب بود اما اجازه بدید در پست بعدی در موردش بنویسم.

دیشب هم یکی از دوستان بتازگی ویلسون مکس خریدند و از من دعوت کردند تا صدای سیستم شان را با مارک لوینسون بشنوم. اگر قبلا یادتان باشد من صدای مارک لوینسون با ویلسون سوفیا را جایی دیگر شنیده بودم و نوشته بودم دوست دارم بجای سوفیا بلندگویی دینامیک تر خصوصا در میکرو رو با مارک لوینسون بشنوم. چقدر خوب شد این اتفاق افتاد و من ویلسون مکس رو با مارک لوینسون مدل 383 و سورس 390s شنیدم.

این دوست عزیز تا بحال مدلهای ویلسون کاب ، دوئت ، سوفیا ، وات پاپی 7 رو هم در گذشته تجربه کرده بودند و الان از ویلسون وات پاپی هفت به ویلسون مکس سیستمشون رو ارتقا دادند.

الیته باید بگم ایشان یک فضای کاملا اختصاصی برای شنیدن تدارک دیدند و قرار است بعد از عید اتاق رو کاملا آکوستیک کنند تا بلندگوی مکس که ابعاد بزرگتری در مقایسه با وات پاپی 7 دارد در یک فضای بهینه و مناسب Setup شود و من از این بابت خیلی خوشحالم چون برای بلندگویی مانند مکس باید فضایی مناسب تدارک دید.

wilson-maxx-3

نکته جالب تلفیق بلندگوی دینامیک مکس با مارک لوینسون بود که صدا رو به همون سمتی که باید شیفت داد و صدا اون سرزندگی و Presence زنده رو با تلفیق مکس و مارک لوینسون پیدا کرد. مارک لوینسون با سوفیا صدایی slow داشت اما مکس خیلی خوب با مارک لوینسون Match شد و صداش در مقایسه با سوفیا Live up شد.

حتی ویلسون وات پاپی هفت هم تفاوت صداش با مکس زیاد بود ، این مقیاس تفاوت برای من جالب بود چرا که غیر از Stage بزرگ تر با عمق ، عرض و ارتفاع بیشتر ما شفافیت و وضوح بیشتری رو در صدا تجربه میکردیم. وات پاپی تا زمانی که صدا روی مکس سوئیچ نمیشد راضی کننده و خوب بود اما وقتی صدا روی مکس سوئیچ میشد تفاوت اونقدر بود که دلمون نخواد به سیستم 7 برگردیم.

ویلسون مکس کاملا bass متفاوتی داره و واقعا گسترش فرکانسی ناحیه پایینش با وات پاپی (چه 7 و چه 8 سری وات پاپی) قابل قیاس نیست اما مساله جالب برای من غیر از تصویر بزرگتر مساله Low distortion بودنش در مقایسه با ویلسون هفت بود. انگار صدا refine تر شد با خلوص و transparency بیشتری که ره یافت بیشتری به شنونده میداد تا اون low level Information صدا رو بدون از دست دادن کنترل در Micro صدا بشنویم.

دریچه بزرگتری از صدا در تمام نواحی فرکانسی (این شاخص در ناحیه mid خیلی مهم هست) بروی شنونده باز میشه و سکوت زیاد زمینه و دقت در کنترل میکرو دینامیک صدایی راحت اما با وضوح بالا به ما میده که decay های صدا براحتی تا پایان ای که محو میشوند شنیده میشه.

فقط دیستورشن پایین مهم نیست چرا که بلندگوهایی در دنیا هستند که خیلی Clean و Low distortion هستند اما Texture صداشون اون حالت راحت و Natural رو نداره اما ویلسون مکس در مقایسه با وات پاپی 7 در عین دادن جزئیات و وضوح بیشتر صدایی راحت و کنترل شده با Texture بی آزار داشت.

بنظر من ویلسون در مدل دوئت دینامیک هست اما کمی دینامیک رو به شکل Exaggerated ارائه میده و در مدل سوفیا بیشتر حالت Slow و Soft داره و به وات پاپی 8 که میرسه یک تعادل خوب بین دینامیک و راحتی ایجاد میکنه اما در مدل مکس صدا سرعت و وضوح بیشتری داره اما بدون از دست دادن Texture که برای من خیلی جالبه. برای صدا گرفتن از هر کدوم از این بلندگوها باید در پیدا کردن یک Upstream Match دقت کنیم و مثلا سوفیا رو به یک آمپلی فایر خیلی Soft و round نزنیم تا بتونیم نتیجه خوبی بگیریم. من تو این مدلهای ویلسون از کاب هم خیلی خوشم میاد که از طرح DAppolito استفاده میکنه و صدایی خوب داره.

نکته دیگه اینه ووفرهای مید و توییتر بلندگوی مکس هم به شکل D’Appolito Array (این طرح مال آقای Dr. Joseph D’Appolito طراح Snell هست) چیده شده که حسایتش رو به آکوستیک در یک محور میاره پایین. اگر دقت کرده باشید سری های بالای بلندگوهایی چون Tidal ، Kharma ، Dynaudio و Marten Design هم این نوع array هست.

Properly implemented, a D’Appolito array can produce a horizontal radiation pattern of widely dispersed sound while minimizing the music-blurring first reflections of soundwaves off the floor and ceiling

زیاد شلوغ کردم ، یک وقت باور نکنید من ویلسون هشت رو فراموش کردم ، نه ویلسون هشت رو دقیقا اندازه گذشته دوست دارم و شنیدن مکس نمیتونه تغییری در نظرم بده چون وات پاپی 8 یک بلندگویی است که خیلی خوب یک بالانسی در شاخص های صدا داره.

خب این اظهار نظرات در شرایطی بود که چند ساعتی صدا شنیده شد آنهم نه در شرایط مناسب. حرف زدن در مورد قابلیتهای میکرو یک بلندگو نیاز به شرایط مناسب تر و شنیدن دراز مدت تر داره. هر چقدر ما در شرایط مناسب تری و با کامپوننت های رفرنس تری از ویلسون مکس صدا بشنویم به درک بهتر و عمیق تری از توانایی های این بلندگو میرسیم.

wilsonmaxx2

بحث سر جابجایی بلندگو بود که به مقایسه وات پاپی با مکس کشیده شد. خب اونجا هم من و این دوست عزیز کمی روی placement کار کردیم و به نتایج جالبی رسیدیم. اون مکان هنوز هیچ کاری از نظر آکوستیک روش انجام نشده بود و قرار بود بعد عید درست بشه اما در همان فضا که تمامی سطوح سنگ و گچ بود بدون هیچ جاذب یا دیفیوزری یک صدای قابل قبول از مکس شنیده شد البته در نقطه ای که پیدا شد.

من دیدم بلندگوی سمت راست کمی صداش استرس بیشتری از سمت چپ داره و برای همین اول (اتاق هیچ تقارن و حالت مربع مستطیل ای به نسبت مکان بلندگو نداشت) بلندگوی سمت راست رو کمی جابجا کردم و سعی کردم بیارمش در نقطه ای که محور مستقیم موج صوتی هم در عقب و هم در جلو به یک شکستگی (تقاطع دو دیوار) منتهی میشد ، با تعجب دیدم صدای بلندگوی سمت راست خیلی راحت تر و آرام تر شد و دیگه اون استرس قبل رو نداشت.

یک نقطه خوب برای این بلندگو با جابجایی در مقیاس کوچک تر پیدا کردم و رفتم سراغ بلندگوی سمت چپ و اون رو بر اساس زاویه toe in و محور بلندگوی سمت راست با در نظر گرفتن نقطه شکست جابجا کردم. وسایل اندازه گیری دقیق در دسترس نبود تا فواصل رو دقیق تر تنظیم کنیم اما با کمی ور رفتن با بلندگو در مقیاس کوچک بلندگوی سمت چپ هم به یک نقطه خوب رسید.

وضعیت خیلی بهبود پیدا کرد و صدای کتی میولا در فضا بلند شد ، صدا وقتی بلندگو در جای خوبی هست چون استرس نداره میشه بهش خیلی ولوم داد بدون اینکه شنونده از صدا آزرده بشه.

خلاصه تو هر جلسه ای میشه با دو سه ساعت وقت یک نقطه خوب پیدا کرد و وقتی نتیجه خوب میشه آدم لذت میبره.

wilson-maxx-4

از این دوست خوبمون هم تشکر میکنم و بهشون بابت خرید ویلسون مکس تبریک میگم.

خوش بگذره

Read More

بخش دوم The “Dead Points of Live Sound” or DPOLS

سه شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۷
/ / /

خیلی جالبه ، فکر نمیکردم یکی مثل رومی پیدا بشه چنین حرفی بزنه :

Yes, a cheep but good consumer amplifier with a inexpensive old JBL monitor, properly macro-Positioned, will literally destroy a performance of $250.000.00 high-end installation of the installation is … against the interests of the room. Do I have to pump you up more?

پیشنهاد میکنم حتما از اطلاعات فوق العاده با ارزش رومی در سایتش (http://www.goodsoundclub.com) استفاده بکنید چون باید اعتراف کنم رومی تنها کسی بود که چیزی رو به من یاد داد که ممکن نبود هیچوقت با تجربه بدستش بیارم. سایت رومی برعکس بقیه منابع که همه تمرکزشون روی بد و خوب بودن کامپوننت هاست به اصول صدا گرفتن و نقد های فای میپردازه و بشکل خیلی خوبی راه حل ارائه میده ، من ازش خیلی ممنونم چون خیلی نوشته هاش کمکم میکنه. حتما حتما به سایتش سر بزنید چون خیلی با ارزش هست.

خب رومی برعکس من که خیلی تاکید روی خوب بودن آکوستیک دارم بیشتر روی مکان بلندگو تاکید داره و معتقد هست باید هرکسی تو همون آکوستیک معمولی هم نقطه بهینه برای بلندگو رو پیدا کنه و به صدای بهتری برسه.

من معتقدم در یک آکوستیک بد مثل خانه های ما هیچوقت حتی در بهترین نقطه یعنی DPOLS هم صدا بهتر از یک حدی نمیشه و دلیلش اینه هم در خانه خودم و هم در سه چهار جای دیگه که آکوستیک معمولی بود خیلی برای Placement بلندگو وقت گذاشتم اما نتیجه یه چیزی بین بد و بدتر بود. من با تجربه ای که تا الان بدست آوردم باور ندارم در یک آکوستیک معمولی بشه به اون نقطه 1000 ای که گقتم برسیم اما رومی نظرش اینه صدا در نقطه DPOLS حتی در شرایط معمولی خیلی بهتر میشه.

نکته جالب اینه که در چند وقت اخیر که من خیلی بیشتر روی Placement بلندگو در چند جا کار کردم و بالای 3 ساعت در هر بار وقت گذاشتم صدا به یک نقطه نسبتا خوبی میرسید اما هنوز اون مشکل اساسی رو داشت و ذهن با شنیدن صدا بعد از مدتی خسته میشد، مثلا وقتی بلندگو در جای بدی بود ذهن بعد از 10 دقیقه خسته میشد و وقتی بلندگو در جای خوب بود بعد از مثلا یک ساعت ذهن خسته میشد و ما تغییر اساسی در صدا نداشتیم.

نکته جالب در Placement اینه که حتی در خانه آقای الکساندریان که آکوستیک خیلی خوب هست وقتی شما از نقطه بهینه به اندازه فقط یک سانتی متر یک بلندگو رو به شنونده نزدیک میکنید و به بلندگوی دوم دست نمیزنید صدا خیلی فرق میکنه و خصوصا فرکانسهای بالا خیلی حالت متالیک پیدا میکنند. حتی در آکوستیک معمولی هم این مساله هست که حتی یک سانتی متر دو بلندگو به هم نزدیک و یا دور میشوند صدا به هم میریزه و کلا بدست آوردن یک نقطه خیلی خوب کار خیلی سختی هست.

من فکر میکنم در یک آکوستیک خوب در زمان کمتری میشه به نقطه مطلوب رسید و در یک آکوستیک نامطلوب کار سخت تر میشه هرچند من پیشنهاد میکنم حتی اگر ساعتها برای این قضیه وقت بگذارید و به نتیجه نرسید اما نباید ناامید بشید و باید ادامه بدید البته میتونید این کار رو در چند جلسه 3 ساعته انجام بدید. فقط وقتی به یک نقطه نسبتا خوب رسیدید اونجا رو علامت گذاری کنید تا اگر خواستید باز وضعیت رو بهتر کنید اون جای خوب اول رو از دست نداده باشید.

فکر میکنم Placement بلندگو کار خیلی راحتی نیست و انرژی زیادی از آدم میگیره اما به نظر میرسه باید این کار رو انجام داد چون ارزشش رو داره. همین حالا دست به کار شوید …

مشخصه صدای خوب در صورت بهتر شدن مکان بلندگو بشرح زیر هست هرچند توقع نداشته باشید در یک آکوستیک معمولی به همه این شرایط دست پیدا کنید اما به هر حال نوشته های زیر میتونه ایده ای بده در مورد بهتر شدن:

صدا در فرکانسهای بالا آزار دهنده نباشه در حالی که اطلاعات استریویی تصویر رو کامل داشته باشیم

صدا در همه جای اتاق خوب باشه و احساس نکنیم بلندگویی وجود داره و این حس باشه که صدا در فضا حضور داره و نه اینکه از یک نقطه ای به سمت ما میاد

حتی وقتی به بلندگوی مثلا سمت راست خیلی نزدیکیم و از بلندگوی سمت چپ دور باز هم باید گوش با هر دو لینک باشه و این حس نباشه که صدا بیشتر از بلندگوی سمت راست میاد

فرکانسهای وسط تا بالا حالت راحت ، airy و open داشته باشه و صدا حجم داشته باشه نه اینکه حالت flat و forward داشته باشه ، حتی وقتی یک پالس با انرژی زیاد در فرکانسهای بالا load میشه مغز کاملا باید احساس راحتی داشته باشه و صدا از فضا بیاد نه اینکه با حالتی فوروارد مغز رو آزار بده.

جریان fluency صدا باید خیلی حالت light و راحت داشته باشه و مغز کاملا احساس ease و راحتی داشته باشه

تصویر در فرکانسهای خیلی بالا هم عمق و تعریف و حجم داشته باشه و کمترین استرسی برای شنونده ایجاد نکنه

صدا همه فرکانسها رو بهتر پخش کنه و در صدا یک حالت درخشش و باز بودن باشه بدون احساس خفگی و damp در نت ها

تصویر صدا خیلی بهتر و با حالت سه بعدی تری ساخته میشه و اطلاعات مربوط به ambience و soundstage خیلی شفافتر و بهتر شنیده میشه و یک حس زیبا در صدا بوجود میاد

مغز دوست داشته باشه خیلی بیشتر صدا بشنوه و صدا emotional باشه بشکلی که بعد از چند ساعت شنونده Involve بشه

حتی تنفس صدای خواننده باید حس بشه و احساس کنید تو همین اتاق داره نفس میکشه بدون اینکه این اطلاعات زیاد کمتری آزاری برای شنونده ایجاد کنه

صدا باید یک حس به هم پیوستگی در کل اطلاعات و detail ای که به شنونده میده داشته باشه و صدا نباید استرس و ناراحتی به شنونده القا کنه ، و خود شنونده باید دوست داشته باشه اون جزئیات رو با مغز track کنه

صدا باید با گذشت زمان بقول دوستان فاز بده و شنونده رو بیشتر با انرژی مثبتی که میده تشویق به شنیدن کنه

تصویر صدا خیلی بازتر و درست تر میشه خصوصا در فرکانسهای بالاتر و اون ابهام در تصویر از بین میره

پاسخ ناحیه پایین بهتر بشه و اون بوم و استرس از بین بره و انرژی فرکانسهای پایین حالت متعادل پیدا کنه

سیستم فراموش میشه و لذت بردن از موسیقی آغاز میشه

باور کنید رومی درست میگه چون من یک سیستم 300 میلیونی رو در شرایط بد شنیدم و بعد از یک ساعت وقتی میومدم بیرون سردرد گرفتم و رومی میگه یک سیستم زیر 2500 دلاری در نقطه DPOLS میتونه کاملا صدای یک سیستم 250000 دلاری رو Outclass کنه.

به رومی حق میدم چون من تغییر بنیادی و انقلابی رو در طول این سالها فقط با آکوستیک خوب و Placement خوب تجربه کردم و نه با شنیدن سیستم های 300 هزار دلاری.

متن زیر رو رومی در سایتش آورده :

1) When the loudspeakers are placed into the DPoLS then all characteristics of sound improving very strongly: imaging, space localization, transient, dynamic range, space presentation, tonal contrast and many other. Even the tonal imperfections of reproduction become way less notable and less prominent. What is characteristic that the improving takes abruptly, very expeditiously and swiftly.

2) The strongest improvement takes place in the subjective domain, reflecting the emotion and spiritual content of recording. The DPoLS highlights the energy of performance; boosts the ethical load of the musical content, highlight the intonations and the timbre connections of the musical phrases. Starting with a certain level of capacity of the rest reproduction chain it is possible to talk about not “reproduction” but about the reinstating and resurrection of the “original energy of live”.

3) A conversion from a regula-audio sound to the “alive sound” takes place very rapidly when the speakers enter the DPoLS. This conversion is greatly catalyzed by an ability of a playback to handle LF.

4) DPoLS exist for mono and stereo installations. In case of stereo the DPoLS is a correlation of both DPoLS for each channel. The DPoLS spots for the individual left and right channel might not have the same location when the system operates in stereo mode.

5) The relation between the towing-in and excursion the loudspeaker into the room, when the loudspeaker is located in DPoLS, is very high. In DPoLS this relation is way higher when in a satiation when the loudspeakers are juts positioned on the “optimum zone” of a given listening room.

6) The correction of “quietly of Sound” by moving loudspeaker within DPoLS is imposable. Any deviation from the DPoLS is worsening sound. Since the loudspeaker is in the DPoLS then the room/system operate in its absolute maximum capacity.

7) When the loudspeakers are in the DPoLS then the “sweat spot” increase very dramatically and in many cases it might spread across the entire room. If the output from one loudspeaker would be even blocked then it be less significantly impact sound compare to the impact if the loudspeaker were not in the DPoLS.

8) The sensitively of loudspeakers from the minute arrangements made in playback system become very high. The loudspeakers begin to act as a very strong magnifying glass that highlights everything. However, this emphasize, if it emphasizes the negative properties do not necessary have a negative impact to the listening experience. I would say that that if you system slightly off the mark after the “highlight” then the subjective affect of this emphasize would be very different then if the loudspeakers would be not in the DPoLS.

9) When the loudspeakers are installed into the DPoLS (disregarding the cost and typology of the loudspeakers) then listener is far sooner get “hypnotized” by sound. The playback become to sound “significant”, “important”, demonstrating the “playback pomposity” and some pretentious. The process of listening perceived by a listener at the very different level and it is practically imposable to do the “casual listening”. The carelessness and the inattentiveness of listening become practically imposable. Sound become not juts a “Sound in the room” but an absolute dominating and demanding force in the room

10) The sensitively of the loudspeakers installed into the DPoLS to the effect of Absolute Phase become incredibly strong. Flipping the Absolute Phase in the DPoLS does not just change the structure of bass removes the fog from the lower midrange and settle down the HF but kind of turn the entire room upside down. To discover the DPoLS is imposable if the system is not set in the correct acoustical and electrical Absolute Phase.

اینجا رو هم ببینید :

http://www.goodsoundclub.com/GetPost.aspx?PostID=4421

شاید جالب باشه بدونید من در این مورد با آقای مارتین کالمز تماس گرفتم و ایشان در انجمن شون نظرشون رو اینگونه مطرح کردند :

Amir

I have read the material. Generally I agree, but with subjectivity you may become hyper focused about small differences, which may seem to become very large.

There are dead zones or points but they are never perfect , simply grouped compromises of lower coupled room activity. with some frequency dependency.

Wilson has used the method for decades to optimise sound quality in rooms and I first reported on it years ago in my textbook High Performance Loudspeakers.
You are right to maintain our attention on the matter since vigilance in aligning speaker in rooms , and tuning the room in general can have great benefits in sound quality, often much more than upgrading expensive audio components

regards
Martin

Read More