لوتسه فتح شد ، عظیم قیچی ساز تبریک تبریک
عظیم قیچی ساز با فتح امروز لوتسه الان جزو 14 نفر کل تاریخ کوهنوردی دنیاست که تونست بدون اکسیژن و شرپا همه قلل بالای 8000 متر رو فتح کنه.
به همه تبریک میگم
خیلی خوشحال شدم
درود بر اراده این مرد بزرگ
“بر بام كوهنوردى جهان دور افتخار زديم
عظيم قيچى ساز به باشگاه هشتهزارمتریهاى جهان پيوست.
در ساعت ١٢:٢٢ امروز عظيم قيچىساز پا بر قله ٨٥١٦ مترى لوتسه در هیمالیا گذاشت و با اين صعود ارزشمند روز ٢٩ ارديبهشت ١٣٩٦ را به روزى تاريخى در تقويم افتخارات ورزشى و ملى ايران تبديل كرد.
به گزارش روابط عمومی بانك سامان، دقايقى پيش این هیمالیانورد توانمند ایرانی موفق شد پرچم ايران را بر فراز قله لوتسه به اهتزاز درآورده و نام خود را به عنوان نخستين ایرانی در باشگاه هشتهزارمتریهای کوهنوردی جهان ثبت كند.
اين افتخار بزرگ پس از ٤٠ روز تلاش مداوم روى اين قله و در ادامه ٩ سال فعاليت پيوسته و خستگىناپذير عظيم قيچىساز روى ١٤ قله بالاى هشتهزارمترى جهان و همزمان با حضور شورانگيز مردم ايران در انتخابات رياست جمهورى دوازدهم حاصل شد.
براساس اين گزارش اورست نخستين هشتهزارى بود كه در سال ١٣٨٤ تسليم اراده عظیم قيچىساز شد ولى برنامه اصلى او براى ورود به باشگاه هشتهزارمترىها از سال ١٣٨٧ و با صعود به قله برودپيك آغاز شد. پس از آن قلههاى دائولاگیری، نانگاپارت، کانچنچونگا، گاشربروم ١، گاشروبروم٢، کی٢، ماناسلو، آناپورنا، ماکالو، چواویو، شیشاپانگما و اورست، خود را به نفسها و قدمهاى اين پهلوانِ دلاور ايرانى سپردند که تمامى صعودهايش را بدون استفاده از اكسيژن مصنوعى و شرپا به پايان رسانده است.
اين گزارش حاكى است كه با فتح لوتسه در ساعت ١٢:٢٢ امروز ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۶، برنامه عظيم قيچىساز براى ورود به باشگاه هشتهزارمتریها تكميل شد و او اكنون شانزدهمين كوهنوردى است كه ١٤ قله بالاى هشتهزارمترى جهان را بدون كپسول اكسيژن و شرپا صعود كرد و در اين راه ١١٥٩٦٥ متر را در ارتفاعات رشته كوههاى هيماليا و قراقروم بالا رفته است.
گفتنى است عظيم قيچىساز و همنوردان ايرانیاش هماكنون روى قله لوتسه هستند.”
سالی که گذشت 1395 یکی از پرماجراترین سالهای زندگی من
عیدتون مبارک پیشاپیش
انشاالله سال 96 برای همتون خوب باشه.
اینم متن جالب جادی از دوران دانشگاه :
من الان نزدیک چهل سالمه. شاید به نظر شما پیر باشم ولی از نظر خودم فرق خاصی بین الان و سال های دانشگاه حس نمیکنم. شاید دلیلش کامپیوترها باشن که باعث می شن آدم همیشه با دنیای جدید در ارتباط باشه. شایدم یک جور نگرش به دنیا که سن و سال رو خیلی به رسمیت نمیشناسه. سالهای دانشگاه برای من خیلی نزدیک به نظر می رسه و کاملا حس می کنیم همین پنج شش سال قبل بود که توی راهرو ها شیطنت میکردیم، بعد از حضور غیاب از پنجره فرار می کردیم یا دلمون خوش بود که قبل از حضور و غیاب خودمون رو به کلاس رسونده ایم یا موفق شدهایم سوالات امتحانی رو قبل از شروع امتحان پیدا کنیم. من تقریبا تمام مدت دانشگاه رو یا دودر میکردم یا به انواع تکنیک ها سر کلاس نمی اومدم و زندگی ام رو یا تو حیاط دور میزها می گذروندم یا تو سایت کامپیوتر در حال کشف چیزهایی که دوست داشتم؛ البته به جز قسمتی که به عشق و عاشقی می گذشت.
اون سال ها برای من بسیار جذاب و پر هیجان بود و اگر بهشون برگردم چیزهای بسیار کمی رو توش تغییر میدم. گفتم چیزهای خیلی کمی رو تغییر میدم؟ دقیقا. چیزهایی هست که تغییرشون می دم. من اگر به سالهای لیسانسم که دانشجوی مخابرات بودم برگردم، مطئنا بهتر درس می خونم. مطمئن هستم اگر قصد شما اپلای کردن و رفتن باشه باید خیلی بهتر از من درس بخونین ولی من حتی در زندگی فعلی ام هم فکر می کنم کاش بهتر درس خونده بودم. حداقلش این بود که استرس شب های امتحان و فصل های امتحان رو نمی داشتم. یادمه روزهایی به انصراف فکر می کردم؛ فقط چون درست درس نمی خوندم. فکر کنم با هفته ای دو ساعت درس خوندن به راحتی می تونستم درسهام رو پاس کنم. شاید باور نکنین ولی من هنوزم گاهی خواب می بینم سر امتحان مغناطیس هستم بدون اینکه بلد باشم انتگرال بگیرم. خوب درس خوندن حداقلش این بود که این استرس رو از من دور میکرد.
همچنین اگر این سال ها در دانشگاه میبودم حتما مشارکت خیلی زیادی توی پروژههای اوپن سورس میکردم. من اون سال ها به عنوان فریلنسر رایگان برای شرکت ها و پروژه های مختلف کار کردم و رزومه ام خوب بود ولی الان به نظرم حل باگ های پروژه های بزرگ یا حتی مشارکت بزرگتر در اونها می تونه فوق العاده باشه. یک روش برای یاد گرفتن، کسب اعتبار، لینک عالی درست کردن و همچنین ساختن یک رزومه غیرقابل مقاومت برای هر شرکتی که دنبال نیرو باشه.
یک چیز دیگه که حتما می خوام در موردش حرف بزنم هم پایان نامه است. من یک پایان نامه راحت برداشتم؛ نتیجه هیجان انگیز بود البته ولی خود کار برای من ساده حساب می شد و توی چند شب تمومش کردم چون دقیقا تخصصم بود. من هنوزم طرفدار یک پایان نامه معقول و ساده هستم. شکستن شاخ غول جاش توی پایان نامه نیست – مگر اینکه بخواین باهاش مهاجرت کنین. قرار نیست پایان نامه تبدیل به یک منبع استرس بشه. اومدین دانشگاه که بهترین سال های عمر رو زندگی کنیم. دورانی که از دست خانواده راحتتر هستیم، دورانی که جامعه هنوز با ما کاری نداره، دورانی که اولین بخش زندگی مختلط ما است و دورانی که کسی نمی دونه چه ساعتی کجا هستیم و کنترل همه چیز تقریبا توی دستای خودمونه. من اگر به دانشگاه برگردم بازم مثل قبل تا جایی که بشه کشش می دم و ۵ سال و نیم دانشگاه میمونم. چی بهتر از دانشگاه؟ تازه اونم با حداقل استرس.
در ضمن این رو هم بگم که من با وجود معدل خیلی ضایع حدود ۱۲ در دوره لیسانس، چندین بیست مهم هم توی کارنامه داشتم که البته فکر کنم هر دو به یک اندازه خجالت آورن. بیست های من از درس هایی بود که کتابشون رو به انگلیسی می خوندم چون دوستشون داشتم. مدار منطقی، معماری کامپیوتر، میکروپروسسور و چیزهای مشابه. مطمئن هستم که اگر الان دانشگاه بودم کتابهای بیشتری رو از منابع اصلی می خوندم. اینجوری هم لذت بیشتری می بردم و هم استرس بلد نبودن پایه ها برام کمتر میشد. این بلد نبودن پایهها بدترین بخش دانشگاه من بود. متاسفانه در سیستم آموزش داغون ما، پذیرفته است که شما با نمره ای مثل ۱۰ قبول بشین. مثلا توی دبستان شما اجازه دارین با حفظ کردن فقط نصف جدول ضرب (بخصوص مشهورهایی مثل پلنگ و شیش تا) نمره ۱۰ بگیرین و برین کلاس بعدی در حالی که در کلاس بعدی «انتظار» نظام آموزشی اینه که شما کل جدول ضرب رو بلد باشین. به نظرم این اصلی ترین استرس ما در تحصیل است. من می تونم بدون یاد گرفتن انتگرال دو گانه ریاضی رو با مثلا ۱۲ پاس کنم ولی بعد سر تمام واحدهایی که تصورشون اینه که چون من ریاضی رو پاس کردم پس حتما خدای انتگرال دو گانه هستم، عصبی باشم. همین اتفاق در رشته من یعنی مخابرات با درس معادلات دیفرانسیل افتاد. من ۳ بار دیفرانسیل رو افتادم و بالاخره با ترفندهای خاص بدون دونستن سری فوریه و دوستانش نمره ام رو گرفتم و چندین ترم سر سیگنال سیستم و بقیه درس ها عذاب کشیدم. من اگر به دانشگاه برمیگشتم غیر ممکن بود بذارم این تیکه تکرار بشه.
اوه… و با اینکه من در کلاس های فوق برنامه خیلی فعال بودم؛ اگر به دانشگاه برگردم از اونم فعالتر میشم. بهونههایی مثل «درس زیاده» و اینها واقعیت ندارن. من تا جایی که می تونستم به کلاس های مختلف میرفتم. از موسیقی تا کوه و لینوکس و انواع مجلاتی که منتشر می کردیم و از همه باحالتر گروههای مطالعاتی. هدف تا حدی وسعت بخشیدن به دیدگاه آدم است ولی در واقع اون پشت مشوق اصلی دیدن آدم های جدید و پیدا کردن دوست های متنوع تر است. می دونین که چی می گم؟ (: من مطمئن هستم که کتاب های زیادی می خوندم تا بتونم بهتر حرف بزنم و جهان رو بفهمم و مطمئن هستم که اگر فقط دو سه روز پشت سر هم در دانشگاه بهم خوش نمی گذشت، سعی می کردم کشف کنم چرا بهم خوش نگذشته و چی رو باید تغییر بدم که بهم خوش بگذره. دانشگاه تقریبا بهترین شرایط ممکن رو داره. گفتم که؛ کسی با شما کاری نداره ولی شما می تونین با همه کار داشته باشین. من اگر دانشگاه بودم طولش می دادم و هر چقدر می تونستم متنوعش می کردم. ببینم شما چیکار می کنین.
Read Moreعمید کمپانی اسطوره اتومبیلرانی درگذشت
باورم نمیشه ، سنی نداشت ، خیلی دوست داشتنی بود حداقل تو برخوردهایی که من داشتم. خیلی دلم گرفت
روحش شاد عمید عزیز
Read Moreبعد از 30 ساعت
این DAC EAR که ما داریم کارش درسته ، قبلا نوشتم USB اش دکور هست اما تازه دیشب فهمیدم باید براش درایور نصب میکردم و بعد نصب درایو هم PCM از 16 بیت تا 24 بیت و از 44.1 تا 192 کیلو هرتز پخش میکنه و DSD هم ساپورت میکنه.
خیلی هم عالی
حالا نتیجه تست رو مینویسم.
Berkeley Alpha USB , Thank you GCAudio Galen Carol
با این شرکت Berkeley تماس گرفتم و مارو به GCAudio معرفی کرد و آقای Galen Carol هم زحمت کشیدند این USB to SPDIF Converter رو فرستادند دبی و از دبی هم دوستی برامون آوردند.
این مبدل رو Goedon طراحی کرده و Berkeley فقط کمی بهینه اش کرده و خیلی هم خوش ساخت هست.
رومی میگه :
Before I wrote the post that Jessie reefed I consulted with a few quite knowledgeable people in the digital field who explained to me all aspect of USB DACs. From what I understood it is clear that if (a big “if”) a USB DAC is properly implemented (that they admitthat is not frequently happen) then USB DACs have a lot of advantages over non-USB methods.
مثل بیشتر DAC های بازار که ورودی USB رو بیشتر برای دکور میزارن ، بهترین ورودی DAC EAR 4 همون ورودی BNC هست که ما میاییم از پورت USB مک بوک دیتا رو به iUSB 3.0 و بعدش به Berkeley Alpha USB میدیم و از خروجی Alpha دیتای SPDIF رو به DAC EAR4 میرسونیم.
فکر میکنم نتیجه خوب باشه انشاالله.
Read More
Gordon Rankin : Proper Break-in Audio Systems
برای بهترین حالت Break-in کردن یک سیستم صوتی نظر Gordon Rankin اینه باید هر چند ساعت دستگاه خاموش بشه و سرد شد دوباره روشن بشه کار کنه . یعنی نباید شما 300 ساعت پیوسته دستگاه رو Play کنید و مثلا 4 ساعت کار کرد 1 ساعت خاموش بشه و دوباره 5 ساعت کار کرد 2 ساعت خاموش بشه.
http://www.computeraudiophile.com/f6-dac-digital-analog-conversion/new-wavelength-cosecant-v3-331/
IF you keep the unit running continously these parts will not break in at all, but will tend to move to one place. That is not the place you want them to be at. By doing the continuous thing you will not break in the device at all. It may actually take months before you get the unit correct if you do this at first.
Therefore…….. just use the damn thing as you would normally with the unit run randomly and it will reach the first break in stage at about 40-50 hours.
این بلندگوی Living Voice هم اومده و من در موردش مینویسم …
Read Moreدریچه ای تازه به موسیقی ناب
گستردگى فضاي مجازي و سهولت دسترسي به جديدترين آلبومهاي موسيقي به تناسب شگفت زدگي مخاطب بعضا او را دچار سردرگمي و ضعف در انتخاب صحيح نموده است. نگارنده برأن است به موازات معرفي آلبومهاي اوديوفايلي با نگاهی به صداهاي ناشناخته و ضمن بهره از نظرات شما اين بخش از سايت را مجددا فعال نمايد.
Read Moreکسری اعتمادی
آقای اعتمادی افتخار دادند و نویسندگی در سایت های فای رو شروع کردند. ایشون اطلاعات خوبی در مورد معرفی آلبوم های موسیقی دارند.
خوشحالم که این سایت یه نویسنده همکار پیدا کرده و باعث افتخار من هست که در کنار ایشون هستم.
Read More
فرهیختگان فضای مجازی
در فضای مجازی مثل اینستاگرام یا انجمن ها دیدن کامنت های مردم همیشه باعث تعجب من بوده. اقای عارف هم بخاطر همین جو کمتر حاضر به نوشتن شدند و این مشکل ممکنه مشکل خیلی ها باشه.
من قبلا حساس تر و آسیب پذیرتر بودم اما الان با این نوع رفتار ها زیاد خودمو ناراحت نمیکنم اما این مشکل متاسفانه هست .
مطلبی رو آقای باستانی نوشتند که من اونو اینجا میارم :
قصد بنده از انتشار پست های فرهیختگان فیسبوکی یا فرهیختگان فضای مجازی مقدمه چینی برای طرح بحثی جدی تر بود. تصور می کنم میزان بازنشر آن دو پست، نشان دهنده به ستوه آمدن بسیاری از کاربران شبکه های اجتماعی از بیشفعالی اقلیتی “دائما قضاوت کننده” یا “بد دهن” و “نفرت پراکن” بر روی این شبکه هاست. بنده، احتمالا به خاطر ماهیت بسیار “خشک” اغلب پست هایم، تا به حال تجربیات شخصی زیادی از حضور این کاربران نداشته ام، اما اغلبمان افراد محترمی را میشناسیم که برای در امان ماندن از این جماعت بیشفعال، به طور کلی از خیر حضور در شبکه های اجتماعی گذشته اند. من حداقل سه خانم تاثیرگذار را می شناسم که برای در امان ماندن از کنایه های جنسیتی یا جنسی گروهی از بیشفعالان فضای مجازی، صفحات فیس بوک یا اینستاگرام خود را به طور کلی غیر فعال کرده اند و می بینم که افراد بسیار بیشتری -باز عمدتا از میان خانم ها- در مواجهه با این “قلدری مجازی”، در آستانه تصمیمگیری های مشابه هستند. بنده بدون آنکه جسارت تعیین تکلیف برای دیگران را داشته باشم، تصمیم گرفته ام که، در حد توان محدود خود، در مقابل چنین وضعیتی بی تفاوت نمانم.
عجیب آنکه گروهی از همین جماعت بیشفعال فضای مجازی، به نگارنده گلایه کرده اند که پست های فرهیختگان فضای مجازی آنها را به شدت دست انداخته یا آزادی بیانشان را تهدید کرده است! شاید ایراد از فهم من است که متوجه نمی شوم عزیزانی که با استفاده از حق “آزادی بیان” خود، روز و شب در حال صدور احکام قطعی و تند در مورد “هر” اظهار نظری بر روی شبکه های اجتماعی هستند، چگونه از یک شوخی مودبانه با رفتار خود تا این حد بر آشفته می شوند؟
تأمل برانگیزتر اینکه بسیاری از کاربران بیشفعال شبکه های اجتماعی، هنگامی که به خاطر قضاوت های گروهی، توهین یا نفرت پراکنی علیه افراد دارای نژاد، کشور، مذهب، عقیده… متفاوت مورد گلایه قرار می گیرند، با توجیهات محیرالعقول سیاسی، اجتماعی، مذهبی و فلسفی می کوشند توضیح دهند که بددهنی را در دفاع از “حقیقت” انجام می دهند. با توجیهاتی از این قیبل که مثلا “آیا باید به کسانی که علیه بشریت جنایت می کنند هم احترام گذاشت؟”، “این عکس را ببنید! یعنی به کسانی که از اینها دفاع می کنند هم نباید فحش داد؟”، “شما معتقدید حتی برای بی آبرو کردن خیانتکارها هم مستندات لازم است؟”، “یعنی به هیتلر هم نمی شود فحش ناموسی داد؟” و امثال اینها… اما امیدوارم که استفاده کنندگان از چنین استدلال هایی آزرده نشوند اگر یادآوری شود که بددهنی آدم ها، ارتباطی با “شدت حق طلبی” شان ندارد و ریشه در “تربیت فردی” آنها دارد.
به عنوان نمونه، بخش بزرگی از بددهنیها، در میان هواداران تیم های فوتبال رد و بدل می شود و بنده بسیاری از این هواداران بددهن را می شناسم که در اختلاف نظرهای سیاسی و اجتماعی و نژادی و … دقیقا هم با همان رویه وارد می شوند. واقعا آیا مثلا مسابقه فوتبال بین دو تیم تهرانی هم، عرصه دفاع از حق در مقابل باطل است که کسانی بر سر آن انواع توهین های جنسی و نژادی و … را حواله همدیگر می کنند؟ یا اینکه واقعیت به سادگی از این قرار است که طیفی از آدم ها بددهن و عصبانی اند و در”هر” مورد که اظهار نظر کنند – از فوتبال گرفته تا سیاست –ویژگی های شخصیتی خود را بروز می دهند؟ بنده با سابقه محدودی که در فضای رسانه ای دارم به وضوح مشاهده کرده ام که دو انسان مودب در دو گروه سیاسی یا اجتماعی “دشمن”، به راحتی می توانند مکالمه محترمانه داشته باشند و دو برادر بی ادب ممکن است برسد یک بازی ساده فوتبال به همدیگر “فحش ناموسی” بدهند. شوخی بزرگی است اگر تصور کنیم این فحش دادن یا ندادن ها، ارتباط معنی داری با میزان حق طلبی یا ظلم ستیزی آدم ها دارند!
نهایتا، اگر چه میان کاربران رسانه های مجازی و حقیقی، تقسیم بندی های متنوعی قابل تعریف است، اما اغراق آمیز نیست اگر گفته شود که یک تقسیم بندی بسیار واضح در این عرصه، میان “با ادب ها و بی ادب ها” است. اکثر عرب ها، فارس ها، کردها، ترک ها، ایرانی ها، افغان ها، خارج نشین ها، داخل نشین ها، موافقان حکومت، مخالفان حکومت، راست ها، چپ ها، زن ها، مردها… ی مودب، امکان گفتگوی مجازی و حقیقی با یکدیگر را دارند. در مقابل، اکثر عرب ها، فارس ها، کردها، ترک ها، ایرانی ها، افغان ها، خارج نشین ها، داخل نشین ها، موافقان حکومت، مخالفان حکومت، راست ها، چپ ها، زن ها، مردها… ی بی ادب، محکومند که عمر خود را به رد و بدل کردن قضاوت های دستجمعی، نفرت پراکنی و توهین های جنسیتی، قومی، نژادی، مذهبی، عقیدتی و … بر روی شبکه های اجتماعی بگذرانند.
این دوستان، البته می توانند از حق “آزادی بیان” خود به هر نحو که مایلند استفاده کنند، اما انتظار نداشته باشند که در آینده، حتی برای آینه گرفتن در مقابل رفتار آنها – ولو به طنز- از محضرشان اجازه بگیریم.
یک سوال
نمیدونم چرا ولی گاهی هر از چند گاهی دلم میخواد بنوسیم از خودم و مسائلی که تو ذهنم هست ، قبل ها زیاد مینوشتم از اتفاقات زندگیم، البته تو دفترهام نه اینجا و برای مدتی نوشتن برام عادت شده بود. روزهای ناهموار زیاد بود و همین نوشتن تا حدی بهم آرامش میداد.
چیزی که الان بهش نیاز دارم یه جهان بینی برای زندگی نیست و این مرحله رو گذروندم و مذهب با درکی که من ازش دارم در اعماق قلبم ریشه کرده و فکر اینکه همه این باورهای 1400 سال قبل من شباهتی با باورهای مردم امروز نداره اصلا برام مشکلی ایجاد نمیکنه.
من معتقدم ما تا زمانی پیگیر بحث با دیگران و محک زدن خودمون میشیم که اون اعتقاد در ذهن ما باشه و نه در قلب ما. اتفاقاتی تو زندگی هست که باورهای ادم رو از ذهنش به قلبش منتقل میکنه و وقتی این اتفاق افتاد دیگه نه با حرف و عقیده مخالف دچار تزلزل یا عصبانیت میشه و نه اصلا اهمیتی به موضوع میده . تو اینحالت برای همه اونایی که در جبهه مخالف بحث میکنند احترام قائلیم و حتی اصلا تلاشی هم نمیکنیم کسی رو به باور اعتقادات خودمون تشویق کنیم. وقتی باوری در قلب ما ایجاد بشه از اثبات و نفی اش آزاد میشیم اما وقتی در ذهن باوری داریم اون باور همیشه درمعرض نقد هست.
من معتقدم اساس جهان بینی انسان لزوما نمیتونه صرفا منطقی باشه ولی باورم اینه زبان مشترک همه انسانها فقط عقل میتونه باشه و نه باورهای حسی.
اما موضوع الانم اینه عمرم داره هدر میره بدون یادگیری، باید بتونم یه راهی پیدا کنم برای یادگیری بیشتر و این اتفاق نمیفته مگر اینکه انرژی من در روز بیشتر بشه تا بتونم روی کارهای دیگرم تمرکز کنم.
البته خودم تلاشم اینه تا حد ممکن فشار های کار رو از خودم دور کنم و سال 95 سالی با کمترین انرژی بازدارنده باشه.
بین ورزشها با تجربه من بهترین ورزش هم برای بدنم و هم آرامش ذهنم کوهنوردی بود ولی حدس میزنم از روشهای دیگری کنار کوهنوردی بشه انرژی ذهنی بیشتری بدست اورد و با تمرکز بیشتر بخشی از وقتم صرف یادگیری بشه.
در مورد یوگا میخوام کمی بخونم ببینم ایا میتونه کمک کنه یا نه.
شما پیشنهادی ندارید؟
Read More