نمیدونم چرا ولی گاهی هر از چند گاهی دلم میخواد بنوسیم از خودم و مسائلی که تو ذهنم هست ، قبل ها زیاد مینوشتم از اتفاقات زندگیم، البته تو دفترهام نه اینجا و برای مدتی نوشتن برام عادت شده بود. روزهای ناهموار زیاد بود و همین نوشتن تا حدی بهم آرامش میداد.
چیزی که الان بهش نیاز دارم یه جهان بینی برای زندگی نیست و این مرحله رو گذروندم و مذهب با درکی که من ازش دارم در اعماق قلبم ریشه کرده و فکر اینکه همه این باورهای 1400 سال قبل من شباهتی با باورهای مردم امروز نداره اصلا برام مشکلی ایجاد نمیکنه.
من معتقدم ما تا زمانی پیگیر بحث با دیگران و محک زدن خودمون میشیم که اون اعتقاد در ذهن ما باشه و نه در قلب ما. اتفاقاتی تو زندگی هست که باورهای ادم رو از ذهنش به قلبش منتقل میکنه و وقتی این اتفاق افتاد دیگه نه با حرف و عقیده مخالف دچار تزلزل یا عصبانیت میشه و نه اصلا اهمیتی به موضوع میده . تو اینحالت برای همه اونایی که در جبهه مخالف بحث میکنند احترام قائلیم و حتی اصلا تلاشی هم نمیکنیم کسی رو به باور اعتقادات خودمون تشویق کنیم. وقتی باوری در قلب ما ایجاد بشه از اثبات و نفی اش آزاد میشیم اما وقتی در ذهن باوری داریم اون باور همیشه درمعرض نقد هست.
من معتقدم اساس جهان بینی انسان لزوما نمیتونه صرفا منطقی باشه ولی باورم اینه زبان مشترک همه انسانها فقط عقل میتونه باشه و نه باورهای حسی.
اما موضوع الانم اینه عمرم داره هدر میره بدون یادگیری، باید بتونم یه راهی پیدا کنم برای یادگیری بیشتر و این اتفاق نمیفته مگر اینکه انرژی من در روز بیشتر بشه تا بتونم روی کارهای دیگرم تمرکز کنم.
البته خودم تلاشم اینه تا حد ممکن فشار های کار رو از خودم دور کنم و سال 95 سالی با کمترین انرژی بازدارنده باشه.
بین ورزشها با تجربه من بهترین ورزش هم برای بدنم و هم آرامش ذهنم کوهنوردی بود ولی حدس میزنم از روشهای دیگری کنار کوهنوردی بشه انرژی ذهنی بیشتری بدست اورد و با تمرکز بیشتر بخشی از وقتم صرف یادگیری بشه.
در مورد یوگا میخوام کمی بخونم ببینم ایا میتونه کمک کنه یا نه.
شما پیشنهادی ندارید؟
5 Comments