همه ما آدمها با آنچه در عالم بیرون هست به شکلی ارتباط برقرار میکنیم. این ارتباط یک بعد و یک شکل نداره، میتونه حسی باشه ، میتونه عقلی و منطقی باشه و … قبلا ساختار رو تعریف کردم و مساله تاثیر ساختارها رو بر ذهن آدمی.
تو کتاب حقیقت و زیبایی بابک احمدی بحثی در مورد دیدگاه برخی از فلاسفه در مورد برداشت مخاطب از اثر وجود داره که پیشنهاد میکنم بخونیدش . ذهن انسان نه تنها با هنر بلکه همیشه با خیلی از واقعیت های دیگری که در بیرون وجود داره در ارتباط هست.
نوع واکنش ما به پدیده ها بنظر من خیلی خیلی وابسته با ساختار خود ماست و البته هم ساختار پیام و هم ساختار ارتباط هر کدوم در جای خودش قابل تامل هست اما چیزی که من دوست دارم در موردش بنویسم نتیجه تاثیر یک اثر بر مبنای ساختار گیرنده پیام یعنی مخاطب هست.
من مدتی به این فکر میکردم که میشه خیلی از مسائل گنگ رو با این دید بررسی کرد و بجای اینکه ما فقط به خود پیام و یا فرستنده پیام فکر کنیم با درک ساختار مخاطب بدنبال پیدا کردن پاسخ بگردیم.
یکی از مطالبی که قبلا مرتبط با این موضوع نوشتم مساله Level های شنیداری بود و اونجا اومدم شنونده ها رو طبقه بندی کردم و بعد شروع به نقد موضوع کردم و همون طبقه بندی بعد ها هم به کمکم اومد تا بتونم با نقد وضعیت مخاطب پاسخ برخی ابهامات رو پیدا کنم.
موضوع دریافت مخاطب رو میشه از ابعاد زیادی دید، مثلا میشه تو بخش هنر موسیقی به بررسی مخاطب موسیقی بپردازیم، طبیعتا میپذیریم درک و دریافت یک شنونده که خودش درک بالایی از موسیقی داره با یکی مثل من خیلی فرق داره. وقتی شما یک اثر با ارزش هنری رو برای یک شنونده معمولی میگذارید طبیعتا نباید منتظر باشید از شنیدن اون همون واکنشی رو نشون بده که یک موسیقی دان حرفه ای.
اصلا قصد ندارم وارد ارزش گذاری بشم و فقط الان میخوام بگم نوع تاثیر یک اثر بر مخاطبان متفاوت کاملا وابسته به ساختار گیرنده پیام هست.
یادمه یکی از چیزهایی که همیشه من تو ذهنم بهش انتقاد میکردم این بود که چه دبیرستانی ها و چه دانشگاهی هایی که دیدم کمتر کسی وقتی با یک موضوع علمی روبرو میشد درست بهش واکنش نشون میداد. منظورم اینه تقریبا 99 درصد کسانی که میشناختم وقتی فیزیک 2 پاس میکردند بدون اینکه دقیقا بفهمند موضوع چی بود میرفتند به دوره بعدی و البته ممکن بود نمره خیلی خوبی هم بگیرند.
کاری به سیستم آموزشی ایران ندارم چون خودش جای بحث زیادی داره اما میخوام بگم کمتر کسی رو دیدم که وقتی با یک موضوع علمی روبرو میشد سعی میکرد دقیقا بفهمه چگونه باید با اون موضوع برخورد کنه. باور کنید خیلی ها تو دانشگاه ما حتی دکترای مهندسی برق میگرفتند اما ذهن اونها فقط یک انبار اطلاعات بود که تو یک فیلد محدود پردازش ای روی اون اطلاعات انجام میداد. خیلی از استادانی که تو دانشگاه الکترومغناطیس چنگ رو درس میدن خودشون دقیقا نمیفهمن چی رو دارند به دیگران یاد میدهند.
البته میفهمم نمیشه انتظار داشت یک دانشجو خیلی پایه ای و اساسی بخواد وارد آنالیز مسائل بشه اما حداقل چیزی که میشه گفت اینه که خیلی ها ممکنه موضوعی رو در ظاهر یاد بگیرند و با نمره خوبی هم اون درس رو پاس کنند اما هیچ درک ای از اون موضوع پیدا نکنند.
اما عده ای هم میتونند درست انالیز کنند و دقیقا همین افراد هستند که فکرشون چیزی رو به علم اضافه میکنه، اگر یک ریاضی دان مساله ای رو حل میکنه که قبلا حل نشده بود و یا یک فیزیک دان یک تئوری رو جایگزین تئوری قبلی میکنه مطمئنا این حرکت رو به جلو نتیجه درک درست و دقیق موضوع بوده و برای همینه از هزاران هزار فارغ التحصیل رشته ریاضی تعداد انگشت شماری هستند که میتونند کاری بکنند که قبلا انجام نشده.
در مورد مسائل ساده زندگی هم همینطوره، خیلی از موضوعات رو خود من خیلی سطحی و احمقانه (بیشتر اوقات احساساتی) میفهمم و اصلا توجه نمیکنم این نوع واکنش به یک پدیده خارجی میتونه باعث بشه من تصمیمات اشتباهی رو بگیرم و خیلی از ما آدم ها آنالیز نشده با موضوعات برخورد میکنیم.
شاید وقت و حوصله انسان امروز با هجوم این همه اطلاعات و داشتن مشغله های زیاد اجازه درست واکنش نشون دادن رو نده و ما ادعا کنیم باید مثلا برای درک موضوعی بجای اینکه ما فکرمون رو بکار بندازیم یک طبقه روشنفکر تعریف کنیم که اونها بجای ما فکر کنند و نتیجه تفکراتشون رو در اختیار ما بگذارند.
من نمیخوام در مورد این جور چیزها بحث کنم و فقط میخوام اشاره کنم به اینکه خیلی از آدمها موضوعات رو دقیق نمیبینند و واکنش هر کسی بر مبنای ساختاری که داره با دیگری فرق میکنه.
میشه دلیل خیلی از پرسش ها رو ما از بررسی همین موضوع بدست بیاریم، مثلا نوشته های سایت من تاثیرش روی هر مخاطبی به یک شکل خاص هست و ممکنه این تاثیر مطلوب و مثبت و یا کاملا منفی باشه.
من فکر میکنم نمیشه به دیدگاه مخاطبان و واکنش اونها توجه کرد بدون اینکه من ساختار دریافت رو بشناسم، اگر من همه مخاطبان رو مثل خودم فرض کنم طبیعتا نمیتونم دلیل خیلی از واکنش ها رو بفهمم و باید برای فهمیدن تاثیر سایت ام بفهمم مخاطبم با چه ساختاری با این نوشته ها ارتباط برقرار کرده.
در مورد همه پدیده های دیگه هم همینطوره، مثلا خیلی از اشعار فارسی برای هر کسی به شکلی تعبیر میشه، یکی حافظ رو اهل حال میدونه ، یکی برعکس نگرشی عرفانی بهش داره.
میشه از روی تعبیر هر کس نشانه ای از نوع ساختار گیرنده پیام دریافت کرد و ره یافتی داشت به شناخت گیرنده پیام.
تو بحث انالیز سیستم های خطی میگفتند یک سیگنال پله به یک سیستم بده ببین پاسخ خروجی اش چیه و بعد میتونی بفهمی اون سیستم چه پاسخی داره به هر نوع ورودی دیگه.
چیزی که جالبه اینه که دنیا یک شکل داره اما عده ای کاملا بهش منفی نگاه میکنند و عده ای بهش مثبت، عده ای به پوچی میرسن و عده ای مثل مولانا روی زمین بند نمیشن و وقتی مذهبی در زمان خودش ظهور میکنه خیلی ها انکارش میکنند و عده ای هم باور.
نمیشه فقط چسبید به اینکه خود مذهب چه جور چیزی هست و یا اینکه اون مذهب چه جوری داره ارتباط برقرار میکنه بلکه باید برای درک تاثیر پدیده ای مثل مذهب ببینیم دریافت کنند این پیام چه نوع ساختاری داره.
چیزی که به بحث ما در های فای مربوط میشه اختلاف دیدگاه هاست، من فکر میکنم ما میتونیم دلیل خیلی از اختلافات رو نه در خود اثر بلکه در شناخت گیرنده گان پیام جستجو کنیم که از نظرات اونها آگاهیم.
بقول رومی که میگفت من از روی اثر میفهمم آهنگساز چه چیزی در ذهن داشته وآیا حرفی برای گفتن داره یا نه منم فکر میکنم میشه از روی اظهار نظر کسی در مورد پدیده ای تا حدی فهمید خود نظر دهنده چه نوع ساختاری داره و شناخت اون ساختار میتونه کمک کنه تا فضای روشن تری رو برای نقد بوجود بیاریم.
اما بریم سر اصل موضوع:
من از این بحث میخوام نتیجه هایی رو در مورد دیدگاه ها و تعبیرات علاقه مندان به های فای بگیرم.
من فکر میکنم باید به های فای از دید Subjective نگاه کرد چون صدای خوب بیشتر مثل هنر و مذهب میمونه تا یه چیزی مثل فیزیک و شیمی. دلیل این موضوع واضحه شما با ریاضیات و فیزیک قراره موشکی بسازید که اون ور دنیا با تقریب 5 متر به هدف بخوره یعنی نتیجه کار یک چیز مشخص هست و با اطلاعاتی که از فیزیک دارید چنین موشکی رو طراحی میکنید. اما هنر چی؟ آیا هنر قراره یک شاخص Objective رو تغییر بده؟ مطمئنا نه و هنر روی سخنش با انسان هست همونجوری که موسیقی هم قراره با انسان ارتباط برقرار کنه و صدای خوب هم قراره به گوش شنونده برسه نه اینکه زیر اسیلوسکوپ رصد بشه.
بنابراین منطقی است در قدم اول بفهمیم با یک پدیده مثل Audio باید چگونه برخورد کنیم، های فای رو باید Subjective دید و برای درک مسائل های فای اولین قدم درک همین نکته هست.
اگر کسی مثل Goldmund بگه ما همه چیز رو Objective میبینیم و صدای خوب یعنی دیستورشن کمتر مطمئنا از پایه به راهی رفته که کاملا اشتباه هست. شنونده ای که مسائل رو از روی Specification میبینه هم به همون راهی میره که Goldmund رفته و کسی که در مورد های فای حرف میزنه باید اول از همه بدونه Audio یک چیز Objective مثل فیزیک و شیمی نیست بلکه یک چیز Subjective هست.
اما دید Subjective یکی از جالب ترین و گاهی هم اعصاب خورد کن ترین فضا ها رو میسازه که همگرایی رو خیلی مشکل میکنه. تو مسائل Objective یکی مثل انیشتین نظریه ای رو میده و اون نظریه رو یه جورایی آزمایش میکنند تا همه ببینند و خیال همه راحت میشه انیشتین درست گفته اما تو حوزه Subjective وضعیت خیلی مشکل تر میشه و درک خیلی از مسائل در این فضا براحتی فضای Objective نیست.
اما آیا میشه دلیل خیلی از مسائل رو در های فای با شناخت کسی که اظهار نظری میکنه پیدا کرد؟
بنظر من آره و رومی هم تو بخشی از مطالبش سعی کرده تا حدی این کار رو بکنه.
من الان باید برم خونه و خسته ام، فردا این بحث رو ادامه میدم.