میرسیم به تحلیل صدا:
اولا دقت کنید که نمیشه صدای بازسازی شده رو کاملا با صدای زنده مقایسه کرد چون مثلا همین استریو بودن محدودیت هایی مثل Crosstalk داره که نمیشه با اون بدون پردازش دیجیتال به یک تصویر درست رسید و یا تو استودیو ها اونقدر تغییرات روی یک رکورد اعمال میکنند که خیلی چیزها این وسط جابجا میشه و از حالت اولیه دور میشه. در این مورد بعدا بیشتر مینویسم اما منظور من اینه کلا تو تحلیل صدا ما یک رفرنس مطلق بنام اجرای زنده نداریم و بیشتر در فضای نسبی صدای کامپوننت ها قرار داریم.
شنیدن اجرای زنده هم در کنار شنیدن صدای کامپوننت های مختلف به ما کمک خواهد کرد تا دید بهتری داشته باشیم اما در حالت کلی یک تحلیل بیشتر بر مبنای تفاوت صدای کامپوننت ها نوشته میشه. شاید بگید خب اینکه کمی نگران کننده است از اینکه این فضا میشه یک فضای نسبی و نداشتن رفرنس درست ممکنه ما رو به اشتباه بندازه که البته نگرانی شما تا حدی در مورد تحلیل گرانی که تجربه بالایی ندارند صادقه (مثل اشتباه احمقانه ای که صنعت صدا سر جایگزینی آنالوگ با دیجیتال کرد) اما در حالت کلی من معتقدم در همین فضای نسبی میشه به درک درستی از صدا رسید.
رابرات هارلی میگوید من هر وقت اجرای زنده میشنوم هرگز عبارات های فای به ذهنم خطور نمیکند و مثلا این حس رو ندارم که الان Texture صدا خوب است چون در اجرای زنده اصلا این کلمات به ذهن خطور نمیکنند ولی وقتی صدای سیستمی را میشنویم بخاطر محدودیت آن سیستم در مورد اجزای صدایش حرف میزنیم و در مورد محدودیت هایش.
در تجربه شنیداری بیشتر ما ها از سیستم های ارزان تر شروع میکنیم و کم کم با شنیدن صداهای دیگر به تفاوت صداها پی میبریم و درک بهتری از محدودیت های سیستم خود در زمان شنیدن صدای بهتر بدست می آوریم.
با یک کابل معمولی ممکنه مفهوم Air در صدا درک نشه اما وقتی از یک کابل خوب مانند Cardas استفاده میکنیم مفهوم Air رو در صدا درک خواهیم کرد. مثلا وقتی NAD رو به Krell سوئیچ میکنید میتونید بفهمید مفهوم timing چیه و کلا در همین مقایسه هاس که اجزا و پارامترهای صدا درک میشود و audiophile به درک مفاهیم نزدیک میشود.
هر چقدر سیستم های دقیق تر و Musical تر میشنویم و ره یافت ما به صدا بیشتر میشود بهتر از قبل میتوانیم تفاوت ها را درک و به معنی پارامترهای صدا پی ببریم. وقتی سیستمی دقت بیشتری داره با یک تغییر مثل تغییر کابل بلندگو ما تغییر صدای بیشتری از یک سیستم غیر دقیق تر و غیر شفاف تر میشنویم.
یک مثالی رابرت هارلی در کتابش زده میگه یک آدم عادی وقتی به این عکس هایی که از بدن انسان با اشعه ایکس میگیرند نگاه میکنه چیزی دستگیرش نمیشه اما یک رادیولوژیست خیلی اطلاعات از همون عکس استخراج میکنه و مغز یک شنونده با تمرین و شنیدن بیشتر میتونه اطلاعات بیشتری از صدا استخراج کنه.
مسیر مغز در دراز مدت از ماکرو شروع و به میکرو میرسه. کلا مغز اول ماکرو رو دریافت و به سمت میکرو در دراز مدت حرکت میکنه . جالبه هر چقدر از ماکرو به سمت میکرو میریم شاخص های صدا محو تر و درک اونها از عینیت به حس شنیداری منتقل میشه. تنها با گذشت زیاد زمان و در معرض صدا بودن ره یافتی به مغز در مورد میکرو صدا میدهد آنهم شنونده از روی حس اش میتواند تشخیص دهد. یک شنونده حرفه ای تر نسبت به یک شنونده مبتدی تر مقیاس عینیتش بیشتر است و دیگر چیزهایی که خیلی میکرو تر هستند را بشکل حسی درک میکند اما شنونده مبتدی ممکنه حتی مفهوم ساده ای چون شفافیت رو هم با حسش درک کنه و به شکل عینی نتونه به شاخص شفافیت توجه کنه.