Micro Linearity vs Macro Linearity بخش دوم

Micro Linearity vs Macro Linearity بخش دوم

جمعه ۲۰ شهریور ۱۳۸۸
/ / /
Comments Closed

mind

قبل از ادامه بحث برای اینکه مجبور نباشم مطالبی رو دوباره توضیح بدم بد نیست توجه شما رو به بحث “مفهوم مینی مالیست در طراحی” که در گذشته نوشتم جلب کنم. فکر میکنم بد نباشه دوباره نگاهی به آن بیاندازید.

چیزی که بسیار بسیار مهم است اما از نگاه خیلی ها دور مانده اینه که مغز ما آخرین جایی است که صدا در اون پردازش میشه و از نگاه من مهمترین بخش پردازش در بخش های مختلف صدا در مغز انجام میشه و نه در کامپوننت ها و  تمام تغییرات در بیرون ارزش و اعتبارش به بخش پردازش صدا در مغز برمیگرده.

علت اینکه من آکوستیک سیستم (شامل آکوستیک اتاق، بلندگو و مکان بلندگو) رو خیلی مهم میدونم و اونرو شرط لازم برای یک صدای خوب فرض میکنم به این خاطر هست که یک آکوستیک سیستم بد، بدترین تاثیر رو روی پردازش صدا در مغز میگذاره و مغز نمیتونه کاملا اون تاثیر بد رو فیلتر کنه.

یکی از چیزهایی که در مغز ما اتفاق میفته اینه که مغز ما بطور ناخودآگاه و بدون اراده ما پاسخ هایی رو به صداهای اطراف میده و صداهای ناخوشایند رو سعی میکنه بشکلی فیلتر کنه. یک مثال بارزش اینه که وقتی یک منبع تولید نویز ناخوشایند در اتاق هست بعد از مدتی شنونده احساس میکنه دیگه اون صدا رو نمیشنوه و این مساله نشون میده مغز ما سعی میکنه بطور خودکار صداهای ناخوشایند رو فیلتر کنه تا توجه ما جلب نشه.

مغز در درک شباهت بین اصل یک تصویر با تصویر بازسازی شده هم از توابع پیچیده ای تابعیت میکنه که خیلی جالبه. فرض کنید عکس یک انسان رو دو نفر قراره روی کاغذ بکشند، یکیشون یک کاریکاتوریست حرفه ایست و دیگری یک شخص معمولی، شخص معمولی سعی میکنه دقیقا عین اون عکس رو روی کاغذ بکشه و کاریکاتوریست حرفه ای همون عکس رو با Exaggerate کردن زیاد روی کاغذ تصویر میکنه. اگر ما این دو تصویر کشیده شده رو با یک الگوریتم ساده پردازش تصویر (روش Objectvie) با عکس اصلی بسنجیم طبیعتا تصویری که شخص معمولی از روی عکس کشیده به تصویر اصلی نزدیک تر (مثل شباهت پاسخ آمپلی فایر Goldmund زیر اسیلوسکوپ به ایده ال) و شبیه تره اما برخلاف این نتیجه که با روش Objective بدست اومده در اکثر اوقات مغز ما شباهت بیشتری بین کاریکاتوری که یک حرفه ای با ظرافت کشیده با اصل عکس حس میکنه. این نشون میده پردازش در مغز رو نه تنها باید جدی گرفت بلکه باید اساس همه ارزش گذاری ها پاسخ Subjective حس شنیداری ما به صدا باشه.

من مطالعه ای در مورد نحوه عملکرد مغز در مواجهه با صدا نداشتم و فقط بر اساس تجربیات محدودم حرف میزنم و فکر میکنم مهمترین چیزی که باید بهش توجه بشه پاسخ حس شنیداری به صداست. همانطور که در بحث Level های شنیداری گفتم از Level 2 به بعد اساس ارزش گذاری یک صدا، شنیدن موسیقی و توجه به ارتباط مغز با خود موسیقی میشه و ذهن ما دیگه دنبال پارامترهای صدا مثل Soundstage بهتر نیست. در Level2 و بالاتر آنچه مورد نقد و بررسی قرار میگیرد پردازش صدا در مغز است که  نتیجه اش پاسخ حس شنیداری به صداست. اگر صدایی بهترین شاخص ها رو داشته باشه اما شنونده نتونه در درازمدت به اون صدا گوش کنه اون صدا ارزش چندانی نداره حتی اگر زیر اسیلوسکوپ اون سیستم بهترین پاسخ رو داشته باشه.

نتیجه ای که میخوام بگیرم اینه که هر ارزش گذاری در مسیر بهتر شدن وضعیت صدا باید تنها و تنها بر مبنای پردازش صدا در مغز که همان پاسخ حس شنیداری ماست صورت پذیرد.

ادامه دارد …

Comments are closed.