خطبه آخر های فای بعد از 11 سال

خطبه آخر های فای بعد از 11 سال

پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۲
/ / /

های فای با تفاوت صداها شروع شد ، رسید به تحلیل ابعاد صدا، بعدش مفهوم ماکرو و میکرو درک و تعریف شد و اینکه میوزیکالیتی تعریفش نسبی نبوده و برداری مشخص بر مبنای اولویت میکرو دارد.

این راه ها طی شد الان حرف من اینه های فای با هر تعریفی که درک شنونده ازش داشته باشه مقوله ای جدا از درک موسیقی است.

منظورم اینه مطالعه مفهوم میوزیکالیتی در رابطه با صدا در ذهن من کم کم داره از مفهوم ارتباط با موسیقی جدا میشه حتی در لول های بالاتر شنیداری که قبلا فکر میکردم اینا یه ارتباطی دارند .

تو سطوح  پایین تر این ارتباط بی معنی تره اما تو سطوح بالاتر این حس رو داشتم میتونه مرتبط باشه اما فکر میکنم باید کم کم این دو مفهوم رو از هم جدا کنیم.

معنی این موضوع اینه های فای گرچه دنیای جذابیه برای خودش اما هیچ ربطی به موسیقی گوش کردن ما و ارتباط ما با موسیقی نداره.

قبلا حرفم این بود برای پارامترهای ماکرو مثل مثلا ماکرو دینامیک یا فوکوس یا soundstage خیلی رابطه موثری با لذت شنیداری نمیشه برقرار کرد اگر هم رابطه ای باشه سطحش عمیق نیست و برای همین حرف از اهمیت میکرو زدم و گفتم پارامترهای میکرو که تو سطوح بالاتر شنیداری درک میشن مثل emotional بودن صدا رابطه موثری با مفهوم میوزیکالیتی یا لذت شنیداری دارند.

هر چی بیشتر میگذره احساس میکنم درسته لذت شنیداری با micro linearity بیشتر میشه اما احساس من میگه مفهوم میوزیکالیتی رو باید از درک موسیقی جدا کرد.

شاید یک مثال بتونه کمک کنه ببینید تو ادبیات کسی جمله ای رو بیان میکنه و یکی اون جمله رو با دستخط بد روی کاغذ مینویسه و یکی هم همون جمله رو با بهترین پس زمینه گرافیکی با خط نستعلیق به بهترین شکلش مینویسه.

هر دو یک جمله رو نوشتند و معنی درک شده توسط ما در هر دوحالت یکی است اما ظاهر و شکل هر دو خیلی با هم فرق میکنه. همه ما میگیم چه خط خوبی چقدر هنرمندانه پیاده سازی شده و اون یکی چقدر خطش بد بود اما این تفاوت ربطی به معنای جمله ای که ما درک میکنیم نداره.

این مثال کمی آبکی بود اما تا حدی میتونه مفهوم رو برسونه.

با ضبط رودستار تو پیکان جوانان هم میشه با موسیقی ارتباط برقرار کرد دقیقا به همون شکلی که بهترین سیستم صوتی همون قطعه رو پخش کنه.

بنظر من موسیقی وقتی یکبار شنیده شد تو مغز نوشته میشه یعنی اون محتوای موسیقی (خود شکل رو نمی گم که اونم میتونه ذخیره بشه اما جدا از خود محتواست) به خاطر سپرده میشه و این بخاطر سپاری از شکل موسیقی که همون صداست جداست.

وقتی موسیقی پخش میشه اون محتوای رکورد شده در خاطر ما یاداوری میشه و صدا با تریگ کردن آنچه در ما هست به ما لذت میده. حالا هر چقدر این تریگر بهتر کار کنه بهتره اما مغز ما کار خودش رو حتی با یک تریگر معمول مثل صدای ضبط رودستار هم انجام میده.

خلاصه من اگر مطمئن نباشم اما حس میکنم لذت شنیداری از موضوع درک و ارتباط با موسیقی جداست.

مثال دیگه ای که هست موضوع عشق هست، مثلا میبینیم دختره یک یادگاری مثل عکس یا دست خطی چیزی نمیدونم دستمالی که عطر پسره رو داره رو پیش خودش نگه میداره و وقتی اون معشوق نیست با همین نشانه احساساتش رو در خودش زنده نگه میداره. خب آیا یک دستمال یا یک دستخط چه نسبتی با حضور یک انسان میتونه داشته باشه؟

بنظر من ارتباط با موسیقی بی ربط به مثالی که زدم نیست ، اگر موسیقی همون احساس خوبی باشه که در وجود ما بیدار میشه جنس صدا فقط یک تریگر هست.

خطبه آخر رو خوندم ، بیش از این معطل بهشت میوزیکالیتی نشید.

One Comment