تغییر و حرکت – بخش یک

تغییر و حرکت – بخش یک

جمعه ۱ تیر ۱۳۸۶
/ / /
Comments Closed

در بحث تفاوت ها مفهوم ساختار را تعریف و سعی کردیم به دنیای بیرون نگاهی ساده داشته باشیم. اولین چیزی که در عالم توجه انسان را جلب میکند تفاوت هست و دومین چیزی که قابل درک هست تغییر هست. از نگاه من آنچه در اطراف من وجود دارد تغییر میکند و بنظر میرسد همه آنچه که ما حس میکنیم (چه مستقیم و چه از روی آثار آنها) در این عالم در حال تغییرند. بعبارت دیگر همه چیز در حال حرکت و تغییر است و از همین جاست که انسان مفهوم زمان را برای درک تغییرات تعریف نمود. حرکت برگی که از درختی بر زمین می افتد ، طلوع و غروب خورشید ، امواجی که خود را به ساحل میرسانند ، حرکت ابرهایی که آسمان را با کمک نور خورشید نقاشی میکنند ، تولد و رشد کودک ، تغییر نگاه ما به زندگی ، اندیشیدن و ره یافتی به یک مساله یافتن ، تکامل و رشد در جانداران ، پیشرفت علم و تکنولوژی و … همه و همه مثالهایی است از حرکت و تغییر ساختارها در عالم. تغییر و حرکت در عالم مفهوم ارتباط بین ساختارها را برای انسان تداعی میکند به این معنی که عقل انسان اساس تغییرات را بر مبنای اثرگذاری دو ساختار یا ساختار ها بر هم بشکلی خاص فرض میکند. مثلا نیوتن افتادن سیب را دلیلی برای وجود اثری بنام جاذبه زمین دانست و سعی کرد شکل این اثر گذاری (جاذبه) را با زبان ریاضی بیان کند. یعنی تغییرات نتیجه اثر گذاری دو ساختار بر هم هست و این اثرگذاری شکلی خاص دارد که ممکن است بتوان آنرا با زبانی شرح داد. هر جا تغییراتی باشد میتوان درباره اش تحقیق نمود که نتیجه آن میشود علم. بنظر میرسد مغز انسان هم همواره در حال تغییر است و اندیشیدن خود فرایندی است که مغز در طول آن تغییر میکند و نتیجه اش میشود آگاهی بیشتر. برای همین است حتی میتوان به فرایند اندیشیدن و آگاهی یافتن در مغز فکر کرد و آنرا بررسی نمود. آنچه توجه من را جلب کرده فرایند تغییرات در انسان است در مواجهه با ساختارهای بیرون.
انسان دارای ساختاری است و همواره در حال تغییر است. انسان با دنیای بیرون در ارتباط بوده و هم از آن تاثیر میپذیرد و هم بر آن تاثیر میگذارد. آنچه برای من جالب است دانستن در مورد چگونگی تغییر نگاه و درک ما در برخورد با مسائل (ساختارها) است. ما در شرایطی خاص با ساختاری ارتباط برقرار میکنیم و از آن تاثیر میپذیریم و این تاثیرپذیری در یک فرایند زمانی اتفاق می افتد که در نهایت تغییراتی در نگاه ما بوجود می آورد. مثلا شنیدن یک قطعه موسیقی میتواند بر انسان اثرگذار باشد و انسان با شنیدن آن قطعه تغییراتی در مغزش بوجود می آید. این تغییر در مغز ما موضوع جالبی برای مطالعه هست و من سعی کردم نگاهی داشته باشم به این مساله (تاثیر صدای سیستمهای صوتی بر انسان در دراز مدت) البته تنها با دقت بر روی تغییرات ذهن خودم. من فکر میکنم یک ساختار در طول زمان در سه دوره زمانی بر انسان تاثیر میگذارد بعبارت دیگر انسان در طول تاثیر پذیری و تجربه یک پدیده سه دوره را طی میکند و میتوان فرایند تجربه و درک را به سه دوره تقسیم نمود. سه مرحله با تعریف من عبارتند از:
– دوره عدم تجربه مستقیم و ذهنیت سازی از طریق ارتباط با دیگر ساختارها
– دوره اولیه و گذرای تجربه مستقیم
– دوره تجربه مستقیم دراز مدت
بهتر است ابتدا یک مثال بزنم ، فرض کنید من یک شنونده کاملا مبتدی و غیر حرفه ای هستم که نمیدانم سیستم صوتیLinn چه صدایی دارد و تنها از دور چیزهایی در موردش شنیده ام. مثلا چند تا Review در مجلات خواندم و به حرفهای فروشنده آن سیستم گوش دادم و در مجلات و سایتها تبلیغاتی از آن سیستم دیدم. با دوستانی صحبت کردم تا بیشتر بدانم و همه این اطلاعات باعث شد تصویری از کیفیت این سیستم در ذهن من شکل بگیرد. این فرایند همان مرحله اول است که ما از نزدیک صدایی نشنیدیم و تنها از دور با عینک دیگران نگاه کردیم و ذهنیتی از صدای Linn ساختیم. در مرحله بعد یک فروشنده حرفه ای در شرایطی ایده ال صدایی از Linn برای ما میگیرد و ما در طول چند ساعت صدای این سیستم را میشنویم و به موسیقی هایی که دوست داریم گوش میدهیم. با فرض خرید سیستم آنرا در خانه آورده و صدایش را هر روز میشنویم. فرض میکنیم تا پایان ماه دوم 300 ساعت از شنیدن سیستم گذشته است (البته فرض شده سیستم قبل از خرید Break-in شده است). این 300 ساعت اولیه تاثیری خاص بر انسان دارد و دوره تجربه اولیه و گذرا بحساب می آید. در این دوره ما قضاوتی خاص در مورد صدا داریم و ممکن هست یک Review هم از صدا بنویسیم. در این دوره صدا به حد کافی شنیده نمیشود و با گذشت زمان قضاوت ما در مورد Musicality صدا همچنان تغییر میکند. دوره سوم دوره ایست که ما در درازمدت و به اندازه کافی صدا را تجربه کرده و یک نگاه ثابت در مورد صدا در ما شکل میگیرد. این مرحله مرحله آخر است که کاملا صدای سیستم توسط ما درک شده و ما به یک حالت پایدار در تجربه صدا میرسیم. نگاه ما به صدای سیستم در حالت پایدار با حالت گذرا (مرحله دوم) تفاوت دارد و تاثیر کامل صدا بر ما تنها در مرحله سوم صورت میپذیرد لذا ممکن است هر قضاوتی در مرحله دوم در مورد Musicality (دقت کنید نگفتم قضاوت در مورد Fidelity) صدا اشتباه یا متفاوت با قضاوت نهایی ما باشد.
این مثال به دنیای های فای بر میگشت و بد نیست مثالی دیگر بیاورم. مثلا تجربه ارتباط با جنس مخالف. در دوره اول که تنها احساسات حاکم است شخص ممکن است عاشق شود و از دور بدون داشتن آگاهی تصویری ذهنی برای خودش بسازد. این تصویر خوب باعث میشود شخص بسمت ارتباط کشیده شود و ارتباطی را با طرف مقابل شروع کند. با شروع ارتباط وارد مرحله دوم میشود و از نزدیک در دوره ای کوتاه با آنکه دوست میدارد آشنا میگردد. در این دوره کوتاه احساس و آگاهی شخص کم کم نسبت به دوره اول تغییر میکند. با افزایش ارتباط و طولانی شدن دوره ، شخص به یک حالت پایدار میرسد که نگاهش با گذشته (مرحله یک و دو) تفاوت دارد و دیگر اثری از هیجانات گذشته در خود نمیبیند. برای همین هست که میگویند هیجانات دوره اولیه قابل اتکا برای قضاوت در مورد نتیجه نهایی ارتباط نیست. فکر کنم این جمله نیچه هست که میگه ازدواج قلعه ایست که کسانی که خارج آن هستند دوست دارند وارد آن شوند و آنهایی که داخل قلعه هستند دوست دارند از آن خارج شوند.
در ارتباط که از نگاه من سه دوره دارد مساله شرایط هم مطرح هست به این معنی که شرایط ای که دو ساختار در آن قرار دارند و بر هم تاثیر میگذارند چگونه است. مثلا در مورد شنیدن صدا یکی از شرایط اینست که شنونده کلا چقدر در روز موسیقی گوش میدهد و به چه نوع موسیقی گوش میدهد. در مورد ارتباط با آدمها نوع ارتباط مهم هست و هر نوع ارتباطی (مانند ارتباط کاری) شکل و شرایط خاص خودش را دارد. در نتیجه انسان در شرایطی خاص با یک ساختار ارتباط برقرار میکند و در فرایند ارتباط سه مرحله را تجربه میکند.
خب حالا میرسیم به مفهوم بردار حرکت یا همان جهت تغییرات در انسان و مفهوم سازگاری. این دو مفهوم را یک یک شرح میدهم. هنگامی که در یک ارتباط انسان با تاثیرپذیری از یک ساختار تغییر میکند این تغییر شکلی خاص دارد ، یعنی هر انسانی (مثلا با شنیدن موسیقی به یک احساس خاص میرسد) در جهتی خاص حرکت کرده و این جهت خاص را من بردار حرکت می نامم. مهم اینست بعد از تاثیر پذیری در طی فرایند تغییر انسان به جایگاهی که دوست دارد نزدیک شود. مثلا من دوست دارم بعد از کار روزانه با شنیدن موسیقی به آرامش برسم و سیستمی را انتخاب میکنم که در دراز مدت اجازه دهد موسیقی به من آرامش دهد و این وسط مانع لذت شنیداری من نشود. بنابراین هر ساختاری بشکلی خاص و در جهتی معین شخص را تغییر میدهد و در نهایت او را به موقعیتی رهنمون میشود. هر کس ساختاری خاص دارد (من با شما فرق میکنم) و با تاثیر پذیری از یک ساختار به سمتی حرکت میکند و معنی سازگاری اینست که آن شخص بعد از تغییر به جایگاهی که دوست دارد برسد. ممکن است موسیقی سنتی به من آرامش دهد و به شما موسیقی جاز ، ممکن است صدای سیستم x به من اجازه دهد از صدا لذت ببرم و به شما صدای سیستم y و چون ما با هم فرق داریم برای اینکه هر یک به آنجایی که دوست داریم برسیم انتخابهای متفاوتی خواهیم داشت. هر کس باید بفهمد وجودش با چه چیزهایی سازگاتر است و باید بداند بهتر است در چه جهتی حرکت کند. تجربیات کمک میکند تا ما دور تکراری و اشتباه را دوباره تجربه نکنیم و با تامل در گذشته انتخاب بهتری داشته باشیم و چقدر خوب است هر کس وضع حال خویش را دریابد.

Comments are closed.